چن کش و قوصی به بدنش داد و بی حال روی صندلی ولو شد : پاشو بریم
کای نیم نگاهی به پسر عموی شُلش انداخت و دوباره نگاهش رو به صفحه لپتاپش برگردوند : تازه ساعت ۶ عصره
~ یجوری میگه تازه ساعت ۶ عصره انگار نه انگار که ساعت کاری تا ۵ بوده . جمع کن بریم بابا
تمسخر آمیز گفت و کای نفس عمیقی کشید . خودشم خسته بود ولی متاسفانه اگه امشب همه رو تموم نمیکرد فردا مجبور بود وقت بیشتری برای همین چندتا برگه اضافه بزاره
- اگه خیلی خسته ای برو ، من باید بمونم و اینا رو تموم کنم
بدون لحنی مخصوص گفت و چن به سختی از روی صندلی گرم و نرمش بلند شد ؛ کاش همونجا میخوابید
~ بلیطامون برای ساعت هفت و نیمه و از اونجایی که باید دنبال بچه ها هم بریم ممکنه دیر برسیم ، پس زودتر پاشو و اینقد لفتش نده چوب خشک عوضی
برعکس کلماتی که به کار می برد لحنش خسته ، بیحال و شل بود و کای متعجب تر از اونی بود که مثل همیشه بخنده : بلیط چی ؟؟
~ این دی جی جوونی که سورا دوسش داره ، اون کنسرت گذاشته و یونگجه دیشب مجبورم کرد هفت تا بلیط برای هممون بگیرم تا باهم بریم . فکر کنم خودش به سورا خبر داده ..
با همون لحن وارفته گفت و بی توجه به پلک های فاصله گرفته مدیر عامل کیفش رو برداشت تا وسایلش رو جمع کنه
- داری باهام شوخی میکنی نه ؟ چرا من تا الان نمی دونستم ؟؟
کای متعجب گفت و چن حتی به خودش زحمت برگشتن و دیدن صورت پسرعموش رو نداد : تمام روز توی خط تولید و جلسه بودی و قطعا اگه وسط هر کودوم بهت زنگ میزدم تا راجع به مسئله ای بجز کارای شرکت صحبت کنیم سرمو میکردی تو کونم . خودت اخلاق قهوه ای خودت رو موقع کار میشناسی چه توقعی داشتی واقعا ؟
چن غر زد و با بستن زیپ کیفش بی توجه به چشم و لبهای خط شده کای سمت درب اتاق رفت : یه ربع بهت وقت میدم و اگه توی پارکینگ ندیدمت خودم میرم دنبال خانوادت . درسته دی جیه اسم تخمی ای داره ولی اهنگاش باحالن و من احتیاج دارم از این فضای خسته کننده در بیام اقای رییس
با لبخند گشادی گفت و بدون خداحافظی از اتاق بیرون زد . صدای بسته شدن درب برای کای زیادی بلند بود و مدیر کیم تصمیم گرفت قبل از هر کاری ، از چیزی مطمئن بشه
توی مخاطب هاش دنبال «سهون» گشت و بلافاصله بعد از پیدا کردنش روی دکمه تماس زد . یک ربع وقت زیادی نبود و کای باید سریع تصمیم درستی میگرفت .
+ بله ؟
صدای سهون چند ثانیه بعد توی گوشش پیچید و کای بیشتر از چیزی که باید عجله داشت
- قراره با چن و خانواده ش بریم کنسرت ؟؟؟
لحنش سوپرایز شدنش رو داد میزد و سهون تعجب کرد : تو .. نمی دونستی ؟ فکر کردم اون بهت گفته
YOU ARE READING
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...