نفسش رو اروم از بینیش بیرون داد و هوای صاف و نیمه مرطوب ساحلی رو عمیقا نفس کشید . این ساعت نیمه شب کسی توی ساحل نبود و فعلا تنها چیزی بود که هون ازش لذت میبردنسیم سردی که توی ساحل جریان داشت کمی بدنش رو میلرزوند ولی همین انگار که ریلکس ترش کرده باشه مغزش رو اروم کرد . روی تخته سنگ نسبتا بزرگی نشست و زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد . برای احساس بهتر مکانی که داخلش قرار گرفته بود چشم هاش رو بست و سرش رو روی زانوهاش گذاشت
صدای برخورد امواج به سنگ و صدای محو جیرجیرک ها ، بوی شن خیس و نسیم سرد و بوی دریا ....
مغزش انگار که با درک بهتر اطرافش اروم شده باشه خاموش شده بود ؛ ولی قلب ضعیف و آسیب دیده ش انگار که حتی با دریا هم نخواد ذره ای آرومتر بشه لج کرده و مرتبا به ذهن خاموش و آسوده ش نهیب میزد
چشم هاش رو با درک مانعی برای لذت همیشگیش باز کرد و نفس خسته ای کشید . نمیتونست مثل همیشه باشه و دلیلش کاملا واضح و مشخص بود
*Play The Song : "Moje More" by Teya Dora*
حلقه دست هاش دور ساق پاش رو باز کرد و با سر انگشت های دست راستش آب لطیف رو لمس کرد . گرم ، روان و زندگی بخش
انگشت هاش رو کاملا داخل اب برد و به انعکاس تصویر خودش روی آب خیره شد : چرا هیچکس نمیتونه دوسم داشته باشه؟
زمزمه وار پرسید ولی با نگرفتن جوابی دست های خیسش رو از آب جدا کرد . بهرحال این مشکل دریا نبود ..
- حس خوبی داره که همه دوست دارن نه ؟ بزرگی ، عمیقی ، جاری و شگفت انگیزی
با همون صدای اروم ولی اینبار با پوزخند کمرنگی گفت و نگاهش رو از آب گرفت . چشم هاش ناخوداگاه روی تخته سنگ های دورتر چرخید و با دیدن سنگ هایی که دفعه قبل دو نفری روش نشسته بودن لبخند سنگینی زد
- تنها ادمی نبود که دوسش داشتم ، ولی حس میکردم اینبار .. همه چی متفاوته
خودش و کای رو نشسته روی سنگ ها میدید و از دور حرف زدنشون رو تماشا میکرد . کاش میتونست دوباره به همون زمان برگرده .. شاید اینبار از لحظه به لحظه باهم بودنشون لذت بیشتری ببره ؛ قبل از اینکه بفهمه مثل یه احمق بازی داده شده و همه خاطراتش رنگی از خاکستری بگیرن
- نمیگم عاشقشم ، چون نیستم . ولی .. شاید اگه به عقب برگردم دیگه هیچ وقت اون ازدواج رو قبول نکنم . توی شرکت خانوادگیمون مشغول میشم و شاید .. شاید یه روز به عنوان یه همکار باهاش آشنا میشدم . شاید اون موقع یه دوستی بینمون ایجاد میشد و شاید اگه عشقی هم بهوجود میومد .. اینبار هیچ دلیلی پشتش نداشت
YOU ARE READING
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...