💙𝕻𝖆𝖗𝖙 ²⁷🌊

502 137 222
                                    

سهون با استرس دور تا دور سالن چرخید و برای بار چندم تابلو ها رو چک کرد

÷ همه چیز مرتبه سهون شی، سالن آماده ست و چراغ ها چک‌شدن . کف رو همین چند دقیقه پیش دوباره طی کشیدن و تابلو ها همشون تراز ایستادن . قاب ها همه تمیزن و راس ساعت ۵ عصر لامپ های دوم بالای تابلو ها روشن میشه . اروم باشین ..

لیا گفت و سهون لبخندی به دختر زد . کار تابلوهاش حدودا هفته قبل تموم شده بود و سهون دوست نداشت وقت زیادی رو تلف کنه. اخر هفته بود و اولین روز رسمی گالریش تا حدود یک ربع دیگه شروع میشد

همه چیز آماده بود و سهون میدونست ؛ ولی اضطراب شیرینی داشت و نمیفهمید چرا بابت استرسش هیجان زده ست

- ممنونم لیا شی

دختر تعظیم کوتاهی کرد و کنار رفت تا به بخش های دیگه محض اطمینان سر بزنه . اوه سهون مضطرب ترین ارتیستی بود که به عمرش دیده

گالری اونقدر پر از تابلو نبود ؛ سهون ۸ تابلو برای نمایشگاهش حاضر کرده بود و بنظرش برای اولین بار همین کافی بنظر میرسید . نمیخواست خیلی شلوغش کنه و به نظرش کمتر از این هم زیادی خالی میشد

تابلوهاش رو هربار با الهام از احساسات و شرایطش در لحظه کشیده بود و همین دلیلی میشد که بتونه راحت روند احساسی خودش رو با نیم نگاهی گذری به تابلو ها بخونه

برعکس بقیه ارتیست ها که معمولا با توجه به رنگ ، یا معیار های عینی تابلو ها رو میچیدن سهون بر اساس ترتیب کشیدنشون اونها رو به دیوار اویزون کرده بود

اولین تابلویی که با ورود به گالری توجه رو جلب می‌کرد تصویری از قلبی پر شده از خرده شیشه بود . سهون به یاد میاورد که این تصویر رو شبی کشید که نمیتونست از حجم افکار توی سرش بخوابه. ناخوداگاه تمام مدت خودش و یورای مرحوم رو مقایسه میکرد و با فکر اینکه هیچ وقت کای رو نداره احساسی مشابه نقاشیش داشت

تصویر دوم دختر محوی بود که با لباسی قرمز ، گلی رز و جام شرابی می‌رقصید. افراد جمع شده دورش از حتی خودش هم محو‌تر بودن و بیشترین چیزی که توی اون تصویر توجه رو جلب میکرد لباس دختر و حالت چرخشش بود . سهون این رو بخاطر سورا کشید ؛ دختر کوچولو شخصا از سهون خواسته بود با جزییات پراکنده مورد علاقه ش همچین تصویری رو بکشه

تصویر سوم مربوط به مردی بود از زمان گذشته . لباس ژنرال های قدیم کره ای و شمشیری که داخل زمین فرو رفته بود جزییات زیادی رو شامل میشدن . مرد روی زانوهاش فرود اومده بود و با چشمهایی خشمگین به جلو نگاه میکرد . پشتش لشکری محو ایستاده بود و جزییات صورت پسر به نرمی ترسیم شده بود . سهون این رو برای کیونگسو کشید . پسر دوست داشت سهونی اون رو در قالب فرمانده لشکر جنگجویان بکشه و سهون تا حد امکان تصورش از ورژن بزرگسال پسر کوچولو رو با دقت روی لبهای پفکیش و چشم های درشتش نزدیک کشیده بود

Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now