سو با ناراحتی لباش رو جمع کرد و سهون با وجود اینکه با پسر سه ساله فاصله داشت میخواست گازش بزنه . بچه اینقدر دوست داشتنی ؟
- نمیشه یکم بیشتر بمونیم آپا ؟ اینجا خیلی داره خوش میگذره
سو گفت و کای همینطور که جای پسر توی بغلش رو تنظیم کرد به چانیول اشاره کرد تا همراهشون به سمت دیگه ای بیاد
- نه عزیزم ، اپا باید برگرده سرکار . بعدا دوباره میایم باشه ؟
کیونگسو با غیض به چانیول و همسرش که با فاصله کمی دنبالشون میکردن اشاره و رو به پدرش اخم مظلومانه ای کرد
- با اونا ؟
نیازی نبود برگرده تا متوجه شه پسرش به سمت کی اشاره میکنه . سهون عملا دیگه عضوی از خانواده محسوب میشد و سورا «اون» نبود .
- با اونا یا بدون اونا . چه فرقی میکنه عزیزم ؟
با ملایم ترین لحن ممکن پرسید و صدای سورا از پشت سرش باعث شد ابروهاش رو بالا بندازه
- چون اونا خیلی باحالن آپا ! چانیول شی خیلی مرد بامزه ایه !
سورا با ذوق گفت و کای اینبار سرعت قدم هاش رو کمتر کرد تا به سهون و سورایی که دست در دست هم پشت سرش میومدن برسه
- کیم سورا ، چند بار گفتم به حرف های بقیه گوش نده ؟
سورا چشمی چرخوند و اه خسته ای کشید : یواشکی با سو حرف نمیزدی که آپا ! صدات کاملا اینجا میومد . میخواستی من نشنوم حداقل تلاش میکردی ارومتر بگیش !
صدای خنده اروم سهون توجه مرد بزرگتر رو جلب کرد ، اما با این حال تصمیم گرفت نگاهش رو از دخترش نگیره : به هر حال این چیزی رو توجیه نمیکنه . بعدشم ؛ چرا طوری درباره چانیول صحبت میکنین انگار اون تنها مرد باحال دنیاست ؟
- آآآآآ .... نه نه بازی با سهونیم خیلی باحاله !
سو در حال فکر گفت و کای اینبار از حرکت ایستاد . شوخی میکردن دیگه نه ؟
سورا با دیدن حالت چهره پدرش با خنده جلو رفت و گوشه کت پدرش رو کشید : اون راست میگه آپا ، تو و سهونی باحال ترینایین !
نامحسوس سعی کرد جمله مد نظر خودش و کیونگسو رو به هم ربط بده و کای می دونست اونا منظور بدی ندارن . از نظر سورا آدم باحالی بود و کیونگسو هنوز نمیتونست اونقدر خیلی چیزا رو تشخیص بده
- ببخشید وسط بحثتون میپرم ولی کودوم طرف میریم ؟ اینجا دو تا پاساژه بازم
صدای چانیول باعث جلب توجه هر چهار نفر شد و بکهیون چند لحظه بعد با قدم های اهسته و سری که داخل گوشیش فرو رفته بود به جمعشون پیوست : فکر کنم بهتره درب سمت راست رو بریم . اینجا نوشته سمت چپیه بیشتر برای تجهیزات الکترونیکیه و ما فقط قراره یه سری یادگاری بخریم
![](https://img.wattpad.com/cover/353533045-288-k422621.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfic"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...