-"مطمئنی همه چی خوبه؟"
-"چرا اینقدر یهویی؟ همین امروز صبح؟"
-"چرا اصلا به من چیزی نگفتن):؟"
-"فکر کنم پدرت از من خوشش نمیاد سهون"سهون با خوندن دوباره اون پیام ها سعی کرد خنده ش رو پشت لبخندش مخفی کنه . پدرش حدود دو ساعت پیش ازش خواسته بود برای دیدنش به خونه بیاد و سهون نمی دونست چرا جایی کنار تصور حس خوشایند دیدن پدرش بعد از مدت زیادی دوری ، احساس بدی داشت
شاید بخاطر کای و شاید دلیل دیگه ای ؛ ولی با هر ریشه ای ، هون مطمئن بود پدرش قراره باهاش صحبت کنه . آقای اوه با کای پدرکشتگی نداشت و سهون وقتی به پدرش درباره اومدن همراه کای گفته بود شنونده نفس عمیق پدرش شد «اینبار تنها بهتره»
+"اونا از تو بدشون نمیاد .."
+"مگه خودت اونی نبودی که میگفتی مامانم رو مامان صدا میکنی!"براش تایپ کرد و از دیدن سین خوردن سریع پیام هاش متعجب شد. کای مگه سرکار نبود؟
-"شایدم دلیلش همینه! پدرت از اینکه میبینه دامادش اینقدر با همسرش صمیمیه خوشش نمیاد!"
-"آپات به من حسادت میکنه سهون"سهون با خوندن اون پیام ها چشمی چرخوند . کای واقعا چندسالش بود؟
+"بابای من مشکلی با تو نداره ، اگرم داشته باشه قطعا مربوط به مامانم نیست کای!"
+"ببینم تو مگه سرکار نیستی؟ چرا اینقدر پای تلفنت نشستی آقای مدیر؟"با اخم کمرنگ و چشمهای ریز شده نوشت و توی ایموجی هاش دنبال اموجی چشم ها گشت ؛ مطمئن شد یک خط کامل از اون ها رو برای کای بفرسته
-"بابات به من حسادت میکنه چون نه تنها قلب پسرش ، بلکه قلب همسرش رو هم حالا دارم"
-"من بین کارهام مهم ترین رو انتخاب کردم"سهون واقعا نیاز داشت بخنده ولی نه اینجا و توی آژانسی که اینترنتی گرفته بود. نمیخواست راننده فکر کنه پسری که به عمارت اوه میبره خل و چلی چیزیه.
+"حتی اگه مامانم عاشقتم بشه باز هم بابام مرد اول زندگیشه و این هیچ وقت تغییری نمیکنه"
+"درباره من اینطوری حرف نزن، من یه کار نیستم!!!"چشمی بخاطر اون جمله چرخوند و دنبال اموجی عصبانیت گشت. خیلی اهمیتی نمیداد ولی دوست داشت واکنش کای رو به عصبانی شدنش ببینه
-"ولی پدرت قبل از من مرد اول زندگیت بوده و حالا من اولین مرد زندگی توام عزیزم"
-"با این حساب عادیه که از من خوشش نیاد نه؟"
-" شاید حتی از نظرش یه دزد باشم که پسرش رو ازش دزدیده! اینطوری دوباره من یوجینم و تو پرنسس گمشده ای که داره پیش والدینش برمیگرده"سهون اینبار اروم خندید و احساس کرد گونه هاش بخاطر اون کلمه جمع شد . کای خودش رو مرد هون میدونست و این ته دل پسر رو شل و لیز میکرد
YOU ARE READING
Moje More ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"دریای من" کیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت...