تهیونگ نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن اینکه هنوز تا زمان سخنرانی و اعلام صلح وقت دارن، پشت یکی از میزها ایستاد.
وقتی دید جونگکوک هم دنبالش راه افتاده و در اون لحظه پررو پررو جلوش ایستاد، کلافه چشمی چرخوند و نگاهش رو از مرد مو بلوند گرفت.
به گارسونی که درحال پذیرایی از مهمونهای تازه رسیدهشون بود اشاره کرد بهسمتش بیاد و لیوان نوشیدنی از سینی که دست پسر بود برداشت.
لیوانش رو سر کشید و چشمهای گستاخش رو متقابلاً روی نگاه آلفا زوم کرد؛
_ محض رضای الههی ماه دست از سرم بردارین آقای جئون.
جونگکوک اما بدون توجه به حرف امگا، همچنان به تخم چشمهاش خیره بود:
_ خیلی خوشگلن.
تهیونگ که منظورش رو متوجه نمیشد پرسید:
_ چـی؟
آلفا بالأخره دست از خیرهشدن به عنبیههای رنگی پسر برداشت و این بار به لبهای صورتیاش که از محتویات نوشیدنی کمی خیس بودن و برق میزدن زوم کرد.
_ چشمهات رو میگم... خیلی خوشگلی.
و حقیقت هم همین بود! تهیونگ زیباترین امگایی بود که جونگکوک در تمام عمرش دیده بود یا بهتره بگیم از نظر جونگکوک زیباترین بود، زیبا و خاص... دقیقاً موردعلاقهی جئون جونگکوک!
_ ترسناکن... این چیزیه که زیاد میشنوم.
ابروهای آلفا با این جمله با اخم بالا رفت و لب زد:
_ هر ناکَسی لیاقت دیدنشون رو نداره، درواقع بهقدری زیبا و خاصن که میتونم بپرستمشون.
بدن تهیونگ با این حرف گر گرفت؛ پشت چشمی برای آلفا نازک کرد و گفت:
_ لاسزدن با من رو تموم کنید آقای جئون.
پوزخندی روی لب های آلفا نشست و با سرگرمی به حالت و حرکات تهیونگ خیره شده؛ به راحتی میتونست حدس بزنه چه اتفاقی درحال رخ دادنه!
دستهاش رو داخل جیب کتش فرو کرد و کمی میز رو دور زد تا به امگا نزدیکتر بشه؛ چشمکی به پسر زد و با لحن سرگرمطوری گفت:
_ خوشت اومده.
تهیونگ اخمی کرد و با سردرگمی جواب داد:
_ چـی؟
_ از لاسزدن های من!
_ البته که نه.
آلفا یک قدم باقیمونده رو طی کرد و فاصلهشون رو به کمترین حد ممکن رسوند، اطرافش رو کنکاش کرد و با دیدن اینکه همه مشغول خوش و بش و صحبتکردن هستن؛ روبهروی امگا ایستاد.
نگاهش رو به مردمکهای گیج پسر که روی صورتش میچرخیدن داد و کف دستش رو روی گونهاش، انگشت انگشت شستش رو نوازشوار روی پوست نرمش کشید و لب زد:
_ فکرش رو نکن متوجه نشدم... رایحهات همهچیز رو لو میده دال، حتی همین الان هم لپهات گل انداختن و عطر انبهات شیرینتر از قبل داره به مشامم میرسه.
دستهای پسر که قصد پس زدنش رو داشتن رو با یک دست خودش قفل کرد؛ کمی از فرومونهای سلطهگر خودش رو آزاد کرد و وقتی که سرش رو بهطرف گردن امگا کج میکرد تا رایحهی انبهاش رو بو بکشه، گرگ امگا جوری که هیپنوتیزم شده باشه، به منظور تسلیمشدن گردنش رو برای آلفا کج کرد.
آلفا با نیشخند از سلطهپذیری گرگِ امگا، بینیاش رو در چند سانتی غدد رایحهاش گذاشت و عطر شیرینش رو وارد ریههاش کرد.
YOU ARE READING
Doll
Fanfictionᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...