افتـراسـتوری²

3.3K 669 211
                                    

دالیییییی، ببینید کی اینجاست 🤭

..
.
_

صدای برخورد پوتین‌های کرمی‌ رنگ آلفا با سرامیک راهرو، تنها چیزی بود که توی سکوت بیمارستان شنیده می‌شد. درست بعد از تماسی که همسرش باهاش گرفت، جونگ‌کوک کارش رو رها کرد و با سرعتی غیرمجاز خودش رو به اونجا رسوند.
‌با دیدن دو نفرِ آشنا، عینک آفتابیش رو درآورد و قسمت کمر کارگوی طوسی‌رنگش فرو کرد. امگا و پسرش روی یکی از صندلی‌های راهرو نشسته بودن و جونگ‌کوک از همون فاصله هم متوجه لرزش شونه‌های جه‌کیونگ شد.

اخمی کرد و درحالی‌که تنها چند قدم بینشون فاصله بود، با صدای نسبتاً بلندی اعلام حضور کرد.
_ پسرا؟ ‌


گردن امگا و انیگما به ‌سمت اون صدای آشنا چرخید؛ اما امگا با بی‌خیالی نگاهش رو گرفت و به زمین دوخت‌. جه‌کیونگ با استایلی کاملاً شبیه به پدر آلفاش، درحالی‌که دماغش رو بالا می‌کشید به‌سمت جونگ‌کوک دوید. آلفا روی یه زانوش نشست و آغوشش رو برای انیگمای کوچک باز کرد.
بلافاصله هق‌هق‌های پسرش بلندتر شد و اشک‌ و آب‌دماغش، شونه‌ی تیشرت سیاه‌رنگ پدرش رو خیس کردن.


جونگ‌کوک با ملایمت کمر پسرش رو نوازش کرد و اجازه داد خودش رو خالی کنه، بعد از حدود دو دقیقه با گرفتن‌ شونه‌های جه‌کیونگ، اون رو عقب کشید و درحالی‌که گونه‌های خیسش رو با دست پاک می‌کرد، گفت:
_ نمی‌خوای بگی چی شده؟


انیگما مشتش روی، روی چشم‌هاش مالید و با صدایی که می‌لرزید، جواب داد:
_ لونا قهره باهام، حرف نمی‌زنه باهام، نگاهم نمی‌کنه...


برای جونگ‌کوک قابل حدس بود؛ چون پسرش رو دفعات انگشت‌شماری درحال گریه و یا چنین حالی می‌شد. تمامش هم مربوط به قهر و نادیده‌گرفته شدن از سمت تهیونگ برمی‌گشت، جه‌کیونگ طاقت قهر پدر امگاش رو نداشت.


_ چی کار کردی که قهره باهات؟

جه‌کیونگ نگاهی به لونا که هم‌چنان نگاهش نمی‌کرد، انداخت و دماغش رو بالا کشید.

_ وحشی بازی درآوردم. ‌

آلفا ابرویی بالا انداخت و فشار نرمی به شونه‌های پسرش وارد کرد، انیگما ادامه داد:
_ رفته بودیم پارک تا لونا و نی‌نی پیاده‌روی کنن، وقتی رفتم سرسره بازی کنم دیدم دو نفر مزاحم لونام شدن؛ دست خودم نبود که چیز کردم...

فقط دو ساعت. جونگ‌کوک بعد از چند هفته‌ای که بیست‌و‌چهار ساعتش رو پیش خانواده‌اش گذرونده بود تا مراقب امگای باردارش باشه، فقط دو ساعت خونه رو ترک کرد تا فوراً کارهای عقب‌افتاده‌اش رو انجام بده و حالا باید چنین چیزی می‌شنید.

_ باید تیکه‌پاره‌شون می‌کردی پسرم!


رایحه‌ی جه‌کیونگ تمام راهرو رو در بر گرفته بود و باعث می‌شد سر آلفای خون خالص گیج بره، تحمل‌کردن فرومون‌های یه انیگما برای همه سخت بود. خصوصاً که پسرش حالا ناراحت بود و ناخودآگاه هر لحظه بیشتر بوش رو آزاد می‌کرد.

DollWhere stories live. Discover now