سلام تارا زر میزنه:»
اول از همه این فیکشن با کارهای دیگهام فرق داره؛ شاید یکم کلیشهای به نظر بیاد اما بهتون قول میدم که یه کلیشهی متفاوته، پس با پارتهای اول قضاوتش نکنید و بهش یککم فرصت بدین. دوست دار باسن شما، تارا.--------
_ عاح گ-گلوم آقای ج-جئون....
چنگ انگشتهاش رو روی موهای حناییِ امگایی که بین پاهاش در حال ساکزدن دیکش بود؛ محکمتر کرد و اینبار عضوش رو با شدت بیشتر و جوری که تا داخل گلوی پسر بره داخل دهنش فرو کرد.
نیمساعت کوفتی بود که روی کار بودن؛ اما دریغ از کامشدن حتی نمیتونست به خوبی لذت ببره, تمام هوش و حواسش پی امشب بود و دلش میخواست عقربه های ساعت هیچوقت حرکت نکنن تا مجبور نشه توی اون مهمونی کوفتی شرکت کنه.
با عوق زدن مجدد امگا و بیرون رفتن دیکش از دهن پسر؛ عصبی از حرکتش لگدی به پهلوی پسر زد و از جاش بلند شد.
_ حتی به درد کردن هم نمیخوری.
چند اسکناس از کیف پولش که روی میز بود برداشت و به طرف پسر پرت کرد:
_ گمشو بیرون.
پسر امگا نفسزنان پولها رو از روی زمین برداشت و همونطور که با یک دستش گلوش رو ماساژ میداد، فوراً از اون اتاق کذایی خارج شد.
جونگکوک زیپ شلوار و بعد کمربندش رو بست و رو به مینیونگ "دستیارش" لب زد:
_ لباسها آمادهان؟
آلفای دیگه تا اون لحظه سر به پایین و به زمین خیره بود، نگاهش رو رئیسش دوخت و جواب داد:
_ بله، ماسکها هم تا نیمساعت دیگه آماده میشن.
جونگکوک سری به نشونهی فهمیدن تکون داد و از جیب شلوارش، جعبهی سیگار و فندکش رو خارج کرد.
یک نخ تنباکو رو آتش زد و لولهی کوچکش رو بین لبهاش گذاشت؛ نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن تایم، کتش رو برداشت و لب زد:
_ میرم بورا رو بیارم، نیازی نیست همراهم بیای تا وقتی که برگردم همهچیز برای شب آماده باشه.
مینیونگ پشت سر رئیس چشمی چرخوند و با لحن جدی گفت:
_ بهتره که بیام، تنهایی بیرون رفتن اون هم توی این اوضاع به نفعتون نیست.
_ تو قرار نیست بهم امرونهی کنی مین.
نگاهی از داخل آینه به خودش انداخت و بعد از مرتب کردن موهاش ادامه داد:
_ درضمن، جندههایی که میاری رو عوض کن؛ حتی از پس ساکزدن یه کیر هم بر نمیان.
و بدون اینکه منتظر جواب بمونه، از اتاق خارج شد.
باقیموندهی سیگارش رو خاموش کرد و داخل سطل زباله انداخت، بعد از سپردن آماده کردن غذا برای خواهرزادهاش، از خونهاش خارج شد و به سمت مدرسهی بورا راه افتاد.
_ مجدد تکرار کن چرا موهای آنا رو کشیدی بورا؟
تهیونگ با اخم از دعوای بین دو دانشآموزش رو به دختر شر و شیطون کلاسش گفت و دستبهسینه منتظر جواب اون بچه آلفا موند.
بورا اما انگار که هموز راضی نشده بود، به سختی خودش رو کنترل کرده بود تا دوباره روی دختر امگا نپره و گیسکشی راه نندازه.
_ روی لباسهام آب ریخت دخترهی بچ!
_ بورا کلمات!
دختر آلفا متأسفا نگاهی به معلم عزیزش انداخت و با لحن آرومی کلماتش رو اینبار، اصلاحشده به زبون آورد؛
_ آقای کیم این دختره روی لباسهام آب ریخت و خیسشون کرد.
_ من که گفتم دستم خورد بورا، چرا الکی دعوام کردی...
دختر دیگه با بغض گفت و به همکلاسیِ بدجنسش خیره شد.
حتی مقدار آبی که ریخته بود اون قدری نبود که بورا بخواد موهاش رو بکشه و چغلیاش رو به معلمشون بکنه.
تهیونگ این وسط نگاهش رو بین دو دانشآموزش چرخوند و رو به بورا گفت:
_ ببینم کجا خیس شده؟
دخترآلفا قسمتی از دامنش که کمی نمدار بود رو تا حدی بالا آورد به معلمش نشون داد؛
_ فقط بهخاطر همین موهای آنا رو کشیدی؟!
_ بهخاطر این کشیدم چون اون یه امگای احمقه که اجازه میده هر کاری که همکلاسیهاش دلشون میخواد باهاش انجام بدن، اون ضعیفه و رقتانگیزه و نمیتونه از خودش مراقبت کنه مثل همهی امگ...
_ بورا.
تهیونگ اجازه نداد آلفا حرفش رو کامل کنه هر چند همین الانش هم آنا داشت از حرفهای همکلاسیش گریه میکرد، عالی بود!
به طرف امگا رفت و جلوش زاند زد تا دختر رو بغل کنه، یک رو دور شونههای کوچیک شاگردش حلقه کرد و با دست آزادش، کتف امگا رو ماساژ میداد.
ESTÁS LEYENDO
Doll
Fanficᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...