----چسی از پارت قبل:
_ وقتی من اومدم برای پسرم خواستگاریش کنم که گفتی فعلاً قصد ازدواج نداره!
البته که اون مرد تقریباً ناشناس درست گفته بود؛ چون تهمین اصلاً موافق ازدواج پسرش توی این سن نبود، حتی خود تهیونگ هم نمیخواست فعلاً به چنین چیزی حتی فکر بکنه؛ اما تهمین بهخاطر شرایطی که پیش اومده بود و ترسی که از جونگکوک در برابر پسرش داشت این موضوع رو بدون درمیون گذاشتن با تهیونگ اعلام کرد.
تهمین خوب میدونست که جونگکوک فردی نیست که پا پس بکشه، اون همیشه برندهی میدون بود؛ اما امید داشت شاید اگه جونگکوک میدید که قصد پسرش و دامادش جدیه بیخیالشون میشد... غافل از اینکه جونگکوک طی همون مدت کم نقشههای زیادی برای گرفتن عروسکش کشیده بود!
....
نگاه تمسخرانه و برزخیاش رو به زوجی دوخت که از حرکاتشون مشهود بود هیچکدوم از این موضوع خبر نداشتن؛ پس تهمین خودسرانه اون تصمیم رو گرفته بود؟
تأثیر حرفهای جونگکوک طی همین چندساعت اینقدر بود که تهمین بخواد چنین چیزی رو انجام بده؟ چقدر مضحک.
_ این تصمیم پسرمه، من دخالتی توش ندارم آقایون!
تهمین در جواب مردی که اون حرف رو زده بود گفت و در آخر جامش رو بالا گرفت تا به سلامتی اون وصلت بنوشه.
هرچند خودش هم چندان راضی نبود؛ اما نمیخواست زندگی پسرش رو بیشتر از اون در خطر بندازه.
تهیونگ بیخبر از همهچیز، نگاه متعجبش رو به جهشین دوخته بود تا شاید آلفاش بگه میخواسته سورپرایزش کنه؛ اما جهشین هم مثل خودش گیج میزد و به اون خیره بود.
نفس رو بیرون داد و خیره به تیلههای رنگارنگ امگاش، دستش رو روی شونهاش کشید و لب زد:
_ ریاکشنت نشون میده تو هم خبری نداری، حتماً پدرت اینطور صلاح دیده که چنین خبری رو اعلام کنه؛ بیا فقط بهش اعتماد کنیم، باشه قشنگم؟تهیونگ نفس راحتی کشید و در جواب آلفا، سرش رو به نشونهی تأیید بالاوپایین کرد، از این تصمیم یهویی پدرش خیلی تعجب کرده بود؛ چون پدرش هیچوقت توی مسائل شخصی یا روابطش هیچ دخالتی نمیکرد و حالا... حالا که چنین حرفی زده بود، حتماً نیتی پشتش داشت یا شاید هم همونطور که جهشین گفت، چنین کاری رو به صلاحش میدونست؟
نمفهمید چند دقیقهست که دار تهیونگ رو تماشا میکنه و اون پسر خیره به زمین، انگار توی دنیای دیگهای سِیر میکرد و حواسش نبود.
نکنه از کار پدرش عصبانی یا ناراحت بود؟ ولی چرا؟ جهشین که خیلی هم خوشحال شده بود؛ چون از خیلی وقت پیش میخواست موضوع ازدواج رو پیش بکشه.
BINABASA MO ANG
Doll
Fanfictionᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...