_ نمیشه رئیس، من کلی براشون پول دادم. پس فقط از آخرین روزهای مجردیتون لذت ببرید؛ بعد از اون همه استرس بهش نیاز دارید.
جونگکوک ابرویی برای آلفای جوانتر بالا انداخت، مینیونگ خیلی خوب رئیسش رو میشناخت.نگاهی به امگاهای نر که روی تختش منتظر اون بودن، انداخت و رو به دستیارش لب زد؛
_ حق با توئه مین بهش نیاز دارم، برو بیرون.
نیشخندی زد و ادامه داد؛
_ و این جوجه خوشگلها رو هم با خودت ببر، میتونیم بذاریمشون توی کلکسیون مزایدهی ماه بعدی.
اهمیتی به نگاههای ترسیدهٔ اون دو نفر با حرفش نداد و مشغول درآوردن لباسهاش شد تا هر چه زودتر بخوابه و صبح زود بیدار شه.
برای فرداش هیجان داشت.
_ آخرین باری که امگا برای مزایده گذاشتیم کم مونده بود جنگ جهانی رخ بده رئیس، بازم میخواید انجامش...
مینیونگ خواست از رئیسش بپرسه که یکی از امگاها از روی تخت بلند شد و صحبتش رو قطع کرد؛
_ هی هی منظورتون از مزایدهی کوفتی چیه؟! مگه قرار نبود فقط به یه نفر حال بدیم!
جونگکوک بیتوجه به غرغرهای پسری که حالا با شنیدن صداش مطمئن نبود پسر باشه، از مینیونگ پرسید؛
_ چرا صداش به جنسیتش نمیخوره؟!
آلفای دستیار، لبخندی زد و جواب داد؛
_ خب شاید برای تنوع براتون ترنس آورده باشم...؟
همچنین بهسختی پیداشون کرده بود و پول زیادی بابتشون پرداخت کرده بود؛ اگه هم جونگکوک نمیخواست باهاشون خوش بگذرونه و برای مزایده کنارشون بذاره، مینیونگ چارهای جز انجامدادن خواستهی رئیسش نداشت.آلفا دست از باز کردن دکمههاش برداشت و متعجب پرسید؛
_ فاک مینیونگ، جنسیت ثانوی کوفتیشون چیه؟اگه ترنس میبودن قطعاً میتونست پول بیشتری بابتشون به جیب بزنه و محفل مزایده رو هیجانیتر کنه!
_ امگائن... فکر کردم شاید خوشتون بیاد.
امگای مو قرمز مجدد به حرف اومد و با خشم پرسید؛
_ میشه یکی بگه اینجا چهخبره و شما دارید درمورد چه کوفتی صحبت میکنید؟جونگکوک نگاه پوکری به امگا انداخت و جواب داد؛
_ میشه یه لحظه خفه شی؟
موقرمز هوفی کشید و مجدد بهطرف دوستش رفت و کنار اون نشست؛ چیز زیادی از حرفهای اون دو آلفا متوجه نمیشد، فقط این رو میدونست که دارن درمورد مزایده یا همچین کوفتی صحبت میکنن و اگه امگا قرار بود نقشی توی اون مزایده داشته باشه، اگه بهش به اندازهی کافی پول میدادن براش فرقی نداشت.جونگکوک که آرومگرفتن امگا رو دید، پیرهن و شلوارش رو خارج کرد و درآوردن باکسرش رو گذاشت بعد از اینکه اون سه نفر از اتاقش خارج شدن.
YOU ARE READING
Doll
Fanfictionᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...