دالیییی
.
.
.
.
.
.
.
«اوه... مثل اینکه توی بغل قُلِ اشتباهم!»
سر هر دو به طرف صدا چرخید؛ امگا خالا که متوجه موضوع شده بود، لبخندی به چهرهی خشمگین آلفاش زد و به آرومی از قُل اشتباه فاصه گرفت و بهطرف همسرش رفت. دونگووک با نیشخند و جونگکوک با اخم، هر دو به امگا خیره بودن؛ یکی از ریاکشنش سورپرایز شده بود و دیگری بهخاطر صحنهای که چند ثانیه قبل شاهدش بود.
تهیونگ روبهروی آلفا، روی نوک پاهاش ایستاد و همون طور که با لبخندی، به تیلههای کهربایی مرد خیره بود، گونهاش رو بوسید._ بیرون بودی؟ فکر کنم دونگووک رو با تو اشتباه گرفتم؛
نیمنگاهی به آلفای غالب که دستبهسینه، تماشاشو میکرد، انداخت و ادامه داد؛
_ استایل موهاتون هم شبیه به هم شده، فکر کنم دارم قاطی میکنم. بگذریم، صبحانه خوردی؟ من تازه بیدار شدم.و به این نحو دهن آلفا رو بست.
جونگکوک میدونست که امگاش وقتی تازه بیدار میشه و از هم مهمتر، اگر گشنهاش باشه، قابلیت تشخیصدادن راست از چپ رو هم نداره؛ تمام اینها رو جونگکوک میدونست. نه گرگِ وحشیای که تحتتأثیر رات قرار گرفته، از نداشتنِ تن امگاش عاصی و فقط دنبال دریدن بود.
_ منظورت اینه که نمیتونی همسرت رو از قُل دیگهاش تشخیص بدی تهیونگ؟!
حیرتزده نگاهش رو بین آلفایی که دستهبهسینه تماشاشون میکرد و مرد مقابلش که خشم از سر و روش میبارید، چرخوند و لب زد:
_ مـ-من خب... از بلاککننده استفاده کرده ب...سرش رو به نشونهی تأسف تکون داد و با پوزخندی، حرف امگا رو قطع کرد:
_ بهخاطر همین رسماً توی بغلش بودی و داشتی گردنش رو بو میکشیدی؟ تنها فرق ما رایحهمونه تهیونگ؟ نمیتونی فرق بین نگاهِ من و برادرم رو تشخیص بدی؟آلفا، عاصی شده و دنبال مقصری بود تا خشمش رو خالی کنه.
_ من حتی چشمهام کاملاً باز نشده بود که! خودت میدونی وقتی بیدار میشم چـ-
_ نمیخوام چیزی بشنوم!
نیمنگاهی به آلفای غالب که بیخیال، نگاهشون میکرد، انداخت و مجدد نگاهش رو به امگا داد:
_ برو توی اتاقت، میگم صبحونهات رو بیارن.
موقهوهای با بهت دهانش رو برای نفی حرف آلفا بازوبسته کرد؛ اما با یادآوری اینکه آلفا توی دوران راتشه و کنترل افکار و جسمش، بیشتر دست گرگشه نه خودش؛ تنها سرش رو به نشونهی تأیید بالاوپایین کرد.
_ خیلی خب.
و با زدن تنهای به شونهی مرد، دوان دوان بهطرف پلهها رفت.آلفا، آهی کشید و نگاهش رو به برادرش دوخت، دونگووک با ریلکسی تمام روی صندلیاش لم داده بود و بهش نگاه میکرد.
YOU ARE READING
Doll
Fanfictionᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...