.
.
......
همهچیز ناآشنا بهنظر میرسید، زمانی که پلکهاش بعد از مدت نهچندان طولانی از هم فاصله گرفتن؛ اتاقی که داخلش بود، آدمهایی که سلاح به دست جلوش ایستاده بودن و حتی خودش.
پلکهاش رو از شدت درد سرش به هم فشرد و چندین ثانیه طول کشید تا دوباره بازشون کنه، نگاهش رو بین سه نفری که جلوش ایستاده بودن، چرخوند و اونموقع بود که ویندوزش بالا اومد و متوجه همهچیز شد._ شت.
زیر لب با صدای گرفتهاش غرید و سعی کرد دستهاش رو از اون طنابهای کوفتی که جلوی حرکتش رو میگرفتن آزاد کنه؛ اما غیرممکن بود... همهجای بدنش رو با طناب به صندلی بسته بودن و از کوچکترین حرکتی منع شده بود.
نمیدونست چه بلایی سرش آوردن که حتی انرژی کافی برای تبدیل شدن به گرگش رو نداشت تا خرخرهی تمام اون احمقها رو بجوه و خودش رو خلاص کنه. صدای بازشدن در توجهش رو جلب کرد، چشمهای وحشیاش رو به فرمانده دوخت و ابرویی درجواب نیشخند مرد، بالا انداخت.
_ بالأخره بیدار شدی، یه روزه ما رو اینجا کاشتی مرد.آلغای فرمانده گفت و روی صندلیِ مقابل خونخالص نشست، اون پوزخند لعنتیش بدجور داشت روی سلولهای عصبی جونگکوک رژه میرفت. کاش میدونست اون لبهایی که چیزی جز واژنشعر ازشون بیرون نمیومد رو به هم بدوزه.
با سرفهای صداش رو صاف کرد، گلوش خشک بود و نیاز به آب داشت؛ اما حاضر بود از تشنگی جون بده ولی از کسی تقاضایی نکنه.
_ یه روز؟
_ اون فقط یه ضربهی آروم بود؛ نمیدونستم اینقدر ضعیفی که باعث میشه یه روز تموم رو لالا کنی.نگاهش رو، روی دیوارهای اتاق چرخوند و بالأخره دیدش... ساعت ده شب رو نشون میداد و طبق گفتهی فرمانده، یک روز از اومدنش به مرز میگذشت؛ پس باید پنج ساعت پیش به خونهاش میرسید.
مینیونگ حتماً تا الان کلی نگرانش بود، احتمالاً با دونگووک تماس گرفته و فهمیده بود که به ایتالیا نرفته.
شاید تهیونگ هم کمی از برنگشتنش نگران بود؟ شاید هم کلاً یادش رفته بود که جونگکوک قرار بود به مرز بره، بههرحال خیلیها بعد از مستی، اتفاقاتی که طی زمان مستیشون میافتاد رو یادشون نمیومد..._ حرفی چیزی قبل از رفتن نداری؟ وصیتنامهات آمادهست؟!
فرمانده با صدای نحسش به لب آورد و بلافاصله ضامن کلتش رو کشید.
لبخندی روی لبهای خونخالص نقش بست، حدس همچین چیزی رو میزد._ حذف شدم؟
_ دستور وزیره، براش خطرناکی.
_ تا وقتی که جیبش رو پر میکردم نبودم؟ اون عوضی جایگاه الانش رو به من مدیونه.
DU LIEST GERADE
Doll
Fanfictionᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...