سلام بعد دو هفته، ووت یادتون نرههه🤭🏃🏻♂️
...
_ میخوام برای تو باشم، میخوام برای هم باشیم جونگو...
این نمونهای دیگه از قدرت کلمات بود، زمانی که جملات موردعلاقهات از بین لبهای موردعلاقهات ادا میشن و پروانههای زیر شکمت رو به بالبال زدن وادار میکنن.
قلبت ذوقزده و خوشحال میشه و هوس بوسیدن دیوانهوار اون لبها به جونت میفته.
قلب بیجنبهی جونگکوک چنین وضعی داشت!
تپشهای دیوانهوار قلبش زیر دست امگا، از چشمهای تهیونگ دور نموند.متعجب دستش رو کمی روی سینهی آلفا جابهجا کرد و لب زد:
_ چرا اینطوری شده؟! حالت خوبه؟
_ لونا...بیتوجه به این موضوع که فاصلهای با سکتهکردن از روی خوشحالی نداشت؛ دست امگا که روی سینهاش بود رو توی دست خودش گرفت:
_ شاید اگه چند روز پیش این رو بهم میگفتی با خوشحالی قبول میکردم؛ چون قلبم فقط دنبال توجه و پذیرفتهشدن از سمت توئه، حالا دلیلش هر چی که میخواد باشه؛ اما...
تارهای قهوهای رنگی که جلوی دیدن تیلههای خوشرنگ امگاش رو میگرفتن، کنار زد و دستش رو نوازشوار روی گونهاش کشید. نمیتونست چشمهاش رو از زیبایی تیلههای رنگیِ امگا برداره.
_ اما الان فرق داره... اگه فقط بهخاطر مارک روی گردن و گرگ وجودته نمیخوامش، من تو رو میخوام، خودت رو. بدون قید و شرط یا واسطهای.
_ این تصمیم منه جونگکوک، درسته بخشی ازش مربوط به مارک و گرگم میشه؛ اما بیشتر از اونها، خودِ من خواهانشه... من فقط میخوام یه زندگی آروم و عاشقانه با همسر رسمیام داشته باشم و بیخیال موندن توی گذشته بشم. خواستهی زیادیه؟تهیونگ دست آلفا رو از روی گونهاش پس زد و توضیح داد.
_ الههی ماه، بیا اینجا ببینم!
لحن شاد جونگکوک با دقیقهای قبل که کلافگی درش مشهود بود، باعث شکل گرفتن لبخندی رو لبهای امگا شد.
پذیرای آغوش باز مرد شد و خودش رو بین بازوهاش جا داد؛ دستهای آلفا به نرمی دور کمر باریکش حلقه شدن و سرش، جایی بین گردن و سرشونهاش میچرخید تا رایحهاش رو بو بکشه.
ما بین آغوش محکم آلفا که داشت نفسش رو میبرید، سعی کرد خودش رو آزاد کنه؛ جونگکوک طوری محکم فشارش میداد که انگار امگا قصد فرار داشت.
_ دارم خفه میشم!
_ دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم!
جونگکوک بیتوجه به حرف امگاش گفت و بالأخره رضایت داد تا پسر زیرش، نفسی بگیره.
اما فرصت تهیونگ فقط چند ثانیه بود؛ چون او غولتشن این بار دو طرف گونههاش رو بین دستهاش گرفت و تندتند، صورتش رو میبوسید. طوری که قلقلکش میاومد و باعث خندهاش میشد.
ESTÁS LEYENDO
Doll
Fanficᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...