امگا نگاهی به دستش که هنوز بین انگشتهای آلفا گیر افتاده بود انداخت و بعد از کنکاش کردن آدمهای اطرافش که توی دنیای خودشون سِیر میکردن، وقتی خواهر و نامزدش رو ندید، هوفی کشید و جواب داد:
_ نباید این درخواست رو از هیورا بکنید؟ الان اینجا بودا، نمیدونم جهشین رو برداشت کجا رفت.
صدای خندهی کوتاه جونگکوک بلند شد و وقتی که چهرهی متعجب تهیونگ رو دید، دستش رو محکمتر بین دستش گرفت و دست آزادش رو به پشت کمر امگا هدایت کرد.
بیتوجه به قیافهی ناراضی پسر، توی پوزیشین رقص قرارش داد؛ تمام وجودش تمنا میکرد که تنش رو به تن خودش چفتتر کنه و بیشتر حسش کنه؛ اما نمیخواست تهیونگ رو معذب کنه و برای شروع، زیادهروی بهنظر میرسید.
جونگکوک قصد داشت آروم پیش بره، البته تا وقتی که صبر و تحملش رو داشت.
تنها چیزی که در اون لحظه جونگکوک بهش نیاز داشت، همون نزدیکی بود و بس!
نگاهی به چند زوج اطرافش انداخت و با دیدن حرکاتشون، بهسمت تهیونگ برگشت و دستش رو کمی بالاتر برد تا روی قوس کمرش قرار بگیره.
لبخند کوتاهی از این لمس نهچندان نزدیک روی لبهاش نشست و همراه با تن امگا که بین بازوش بود؛ خودشون رو هماهنگ با حرکات زوجهای دیگه کرد.
تهیونگ با اخم از رفتار آلفا، برای اینکه جوّ مهمونی رو خراب نکنه فقط اجازه داد تا جونگکوک درست مثل یه عروسک حرکتش بده، از طرفی هم نمیخواست متقابلاً دستش رو شونهی آلفا بذاره یا دور گردنش حلقه کنه و صمیمی بهنظر برسه، چون ممکن بود جهشین یا هر کس دیگهای رابطهشون رو اشتباه برداشت کنه.
بعد از چند دقیقه که هیچ صحبت یا جوابی از طرف جونگکوک ندید، امگا بالأخره لب باز کرد:
_ یادم نمیاد درخواستتون رو قبول کرده باشم آقای جئون؟
و جواب آلفا باعث شد برای بار چندم در طی اون ساعت، متعجب بشه. چرا چیزی نمیفهمید؟
_ وقتی از تو می خوام باهام برقصی، یعنی از تو میخوام؛ وگرنه خودم خواهرت رو دیدم.
درسته که تهیونگ رابطهی چندان خوبی با خواهرش نداشت؛ اما پیوند هیورا و جونگکوک رو بیشتر از هر چیز، نفع خودشون میدید.
طبق چیزهایی که جونگکوک شنیده بود و اخلاق و رفتار هیورا، اون دو خیلی خوب میتونستن با هم بسازن.
_ ازش خوشتون نیومده؟ دختر خوبیه ها... تازه آلفا هم هست، هر دو تون هم خون خالصین؛ اگه جفت بشین بچههاتون از قدرتمندترینهای قرن میشن.
مجدد آلفا خندید و تهیونگ با خودش فکر کرد که آیا چیز خندهداری گفته؟
خندهی جونگکوک با نگاه گیجی که امگا بهش میانداخت از بین رفت؛ گلویی صاف کرد و همونطور که طبق ریتم آروم موزیکی که پخش میشد، تکون میخورد، لب زد:
_ فکر کنم توی همین زمان کم، حتی خدمتکارهاتون هم فهمیدن، یعنی همه کس به جز تو!
با دیدن اخمهای درهم رفتهی پسر، کنترلش رو از دست داد و با نزدیککردن صورتش؛ قبل از اینکه تهیونگ فرصت پسزدن داشته باشه بین ابروهاش رو کوتاه بوسید و مجدد به پوزیشین قبلیش برگشت.
دهن امگا داشت باز میشد تا فحاشی کنه و احتمالاً جونگکوک رو پرت کنه اون ور؛ اما آلفا انگشت اشارهاش رو روی لبهای پسر گذاشت تا قبل از اینکه حرفش رو بشنوه، سکوت بکنه.
_ من از یه نفر دیگه خوشم میاد، امگاست ولی اون هم خونخالصه... چشمهاش خیلی زیبان و تار موهاش قهوهای رنگن، جثهی کوچیکش خیلی قشنگتر از چیزی که فکر میکنی بین دستهام جا میگیره؛ بهنظرت بچههامون قدرتمند یا خوشگل میشن؟ اگه قبولم کنه ازش یه دختر و پسر میخوام.
سرش رو کمی نزدیکتر برد و کنار گوشش با لحن جدی و اما آهستهای ادامه داد:
_ یعنی بهش میدم... یه دختر و پسر خوشگل، درست به زیبایی خودش و قدرتمندی خودم توی شکمش میذارم!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Doll
Hayran Kurguᯊ Dollعـروسـک ؛ «_ وجب به وجب تنت رو، هر وجبش رو مثل یه دین جدا میپرستم؛ تو دین منی، تو خدای پرستیدنیِ منی، تو قلب منی، جگر گوشهی منی، یکییهدونهی منی، تو پسر منی، فقط من.» . . . | ژانر: امگاورس، ازدواج اجباری، رومنس، مافیا، امپرگ، انگست. کاپ...