از دید تهیونگ
انجلا: به خواهرزادم نزدیک شو تا یک تیر حرومت کنم عوضی
بقیه افراد با اسلحه وارد سوله شدن پشت سرشون ایستادن ، چین هوا ترسیده ایستاد از جیمین دور شد ، هانگ خندید انجلا برگشت سمتش
انجلا: میدونستم یک روز زهرت یکجا میریزی ، دستاشون باز کنید
هوسوک و یونگی نزدیکمون شدن دستامون باز کردن ، از روی صندلی بلند شدم
یونگی: فکر کردم تا برسیم مردین!
جین: ناراحتی بگو!؟
یونگی پوزخند زد چیزی نگفت لبخند زدم
تهیونگ: به موقع اومدین
هوسوک چشمک زد
هوسوک: وظیفه بود الفا
برگشتم سمت جیمین دستاش باز کردن دویید سمتم ، بغلش کردم دستاش دور کمرم پیچید سرم داخل گردنش بردم
تهیونگ: متاسفم عزیزم نتونستم مراقبت باشم
جیمین: همینکه الان تو اغوشتم یعنی مراقبمی الفا
لبخند زدم شاهرگش بوسیدم ازش فاصله گرفتم پلیس ها چین هوا گرفتن و دستبند زدن ، سمت هانگ رفتن که اسلحهاش از زیر کتش بیرون اورد خانم انجلا نشونه گرفت
نامجون: مامان!!
هانگ: تو خودتم زخم خوردهای انجلا!
انجلا: از این بچه ها انتقام چی میگیری!؟ تصمیماتی که پدر و مادرشون گرفتن!؟
هانگ: این جنگ عشق و قدرت
انجلا: یورا بخاطر طمع تو مرد هانگ به خودت بیا!!!!
هانگ: اگه من انتخاب میکرد هیچوقت اینجوری نمیشد ، چول هم به تو میرسید
به خانم انجلا نگاه کردم که چشمای خیسش دیدم ، برای اولین بار ضعف و تنهاییش حس میکردم
انجلا: من نمیخواست ، نمیتونستم به زور کنار خودم نگهش دارم
هانگ: درسته! حتی با یک بار همخوابی هم نتونستی
انجلا: خفه شو!
هانگ برگشت سمت من و نامجون
هانگ: اوه راستی ، شما دوتا برادرهای ناتنی هستین ، یکی ثمرهی یک شب همخوابی و یکی ثمرهی عشق جالبه نه!؟
YOU ARE READING
👑คy♄คภ👑
Fanfiction🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...