թคгг 14 🤍👑🖤

522 108 14
                                    

از دید تهیونگ

صدای خش خش برگ های خشک که زیر پاهام خورد میشدن به گوشم میرسید سردرگم بودم ، اینجا کجاست!؟ بین درخت های تنومند و بزرگ ایستادم سرم چرخوندم اما فقط درخت به چشمم میومد ، با شنیدن صدای چوب‌های خشکی که زیر پای کسی خوردن میشدن با دقت نگاهی به اطرافم انداختم ، گرگی به سفیدی برف از تاریک بین درخت‌ها بیرون اومد روی پیشونیش ماه زیبایی نقش بسته بود تو چند قدمیم ایستاد ، به چشمای یخیش خیره شدم قلبم سنگین شد از چیزی ناراضیه!؟ روی زانوهام نشستم گرگم بی‌قرار بود و زوزه میکشید شکه به گرگ رو به روم خیره شدم

تهیونگ: امگا!؟

زوزه‌ی ارومی کشید برگشت ازم دور شد ایستادم

تهیونگ: ص.صبر کن!

هوسوک: تهیونگگگگگگگ

با داد هوسوک وحشت زده چشمام باز کردم نفسام منقطع شده بودن به اطرافم نگاهی انداختم داخل ون بودم ، غم بزرگی همراهم بود و بی‌قرارم میکرد اون امگای من بود بغض گلوم قورت دادم

یونگی: هی تو خوبی!؟

سرم بلند کردم متعجب بهم خیره بودن

هوسوک: چ.چرا چشمات سرخ شدن!؟الفا!؟

چشمام محکم باز و بسته کردم

یونگی: خواب دیدی!؟

بطری اب از کنارم برداشتم همش خوردم ، ارنج دستام روی پاهام گذاشتم و سرم بین دستام گرفتم

تهیونگ: خ.خواب یک امگا دیدم

یونگی: خب؟

تهیونگ: غمگین بود خیلی زیاد ، اینقدر که غمش قلبم سنگین کرد

هوسوک: چرا!؟

تهیونگ: ا.اون امگای من بود حسش کردم ، گرگم هنوزم بی‌قراره

هوسوک غمگین بهم خیره شد یونگی دستش جدی روی شونه‌ام گذاشت

یونگی: تو نادیدش گرفتی اونم10سال! شاید بهتره بیخیال جی...

تهیونگ: نه

یونگی: چرا!؟

تهیونگ: من اون امگارو نمیشناسم! حتی اگه ببینمش فقط گرگم آروم میشه نه من!

یونگی: از کجا مطمعنی!؟ من بیشتر عمرم فکر میکردم جفت داشتن یک چیز مسخرست ولی همش قبل دیدن کوک بود! از زمانی دیدمش هیچی جز خوشحالی اون برام مهم نیست

👑คy♄คภ👑Où les histoires vivent. Découvrez maintenant