از دید تهیونگ
صدای خش خش برگ های خشک که زیر پاهام خورد میشدن به گوشم میرسید سردرگم بودم ، اینجا کجاست!؟ بین درخت های تنومند و بزرگ ایستادم سرم چرخوندم اما فقط درخت به چشمم میومد ، با شنیدن صدای چوبهای خشکی که زیر پای کسی خوردن میشدن با دقت نگاهی به اطرافم انداختم ، گرگی به سفیدی برف از تاریک بین درختها بیرون اومد روی پیشونیش ماه زیبایی نقش بسته بود تو چند قدمیم ایستاد ، به چشمای یخیش خیره شدم قلبم سنگین شد از چیزی ناراضیه!؟ روی زانوهام نشستم گرگم بیقرار بود و زوزه میکشید شکه به گرگ رو به روم خیره شدم
تهیونگ: امگا!؟
زوزهی ارومی کشید برگشت ازم دور شد ایستادم
تهیونگ: ص.صبر کن!
هوسوک: تهیونگگگگگگگ
با داد هوسوک وحشت زده چشمام باز کردم نفسام منقطع شده بودن به اطرافم نگاهی انداختم داخل ون بودم ، غم بزرگی همراهم بود و بیقرارم میکرد اون امگای من بود بغض گلوم قورت دادم
یونگی: هی تو خوبی!؟
سرم بلند کردم متعجب بهم خیره بودن
هوسوک: چ.چرا چشمات سرخ شدن!؟الفا!؟
چشمام محکم باز و بسته کردم
یونگی: خواب دیدی!؟
بطری اب از کنارم برداشتم همش خوردم ، ارنج دستام روی پاهام گذاشتم و سرم بین دستام گرفتم
تهیونگ: خ.خواب یک امگا دیدم
یونگی: خب؟
تهیونگ: غمگین بود خیلی زیاد ، اینقدر که غمش قلبم سنگین کرد
هوسوک: چرا!؟
تهیونگ: ا.اون امگای من بود حسش کردم ، گرگم هنوزم بیقراره
هوسوک غمگین بهم خیره شد یونگی دستش جدی روی شونهام گذاشت
یونگی: تو نادیدش گرفتی اونم10سال! شاید بهتره بیخیال جی...
تهیونگ: نه
یونگی: چرا!؟
تهیونگ: من اون امگارو نمیشناسم! حتی اگه ببینمش فقط گرگم آروم میشه نه من!
یونگی: از کجا مطمعنی!؟ من بیشتر عمرم فکر میکردم جفت داشتن یک چیز مسخرست ولی همش قبل دیدن کوک بود! از زمانی دیدمش هیچی جز خوشحالی اون برام مهم نیست
VOUS LISEZ
👑คy♄คภ👑
Fanfiction🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...