թคгt 12 🤍👑🖤

488 98 39
                                    

از دید جیمین

تهیونگ: از دیدار دوباره‌ات خوشحال شدم جیمینا ، گفتم برمیگردم متاسفم کمی طول کشید...تو منتظرم بودی؟

به پشت سرم نگاهی انداخت و پوزخند زد از کنارم رد شد

تهیونگ: یا بهتر بگم کیم جیمین!؟

اشکم سرازیر شد آروم برگشتم سمتش رو به روی نامجون ایستاده بود ، نامجون هم شکه بود تهیونگ سمتم قدم برداشت

تهیونگ: ببخشید هدیه ازدواجتون فراموش کردم! شاید چون کسی دعوتم نکرده بود نتونستم بدم!

لبخند غمگین زد دستش اورد جلو ، رفتم عقب اشکم پاک کردم دستش انداخت

تهیونگ: درسته ، تو الفا داری

بغضم قورت دادم تک خنده زد

تهیونگ: خوشحالم بعد 10 سال دوستایی میبینم که باهام هیچوقت رو راست نبودن ، هوسوک

هوسوک: بله؟

تهیونگ: قرار داد بیار

هوسوک: بله الفا

تهیونگ جدی به چشمای خیسم خیره بود گرمای عجیبی اطرافم حس میکردم ، هوسوک برگه قرار داد دستش داد سمت میز رفت خودکارش از جیب کتش بیرون اورد قرار داد امضا کرد ، صاف ایستاد خودکار دوباره تو جیبش گذاشت

تهیونگ: میدونستم به همین سادگیا حاضر نمیشی قرار داد بدون دیدم طرف مقابلت امضا کنی به هر حال مدت زمان زیادی باهم زندگی کردیم ، بفرمایید امضا کنید

سمتش رفتم خودکار از روی میز برداشتم با دستای لرزونم امضاش کردم ، رایحه‌‌‌اش خیلی شدید تر از قبل احساس میکردم صاف ایستادم

تهیونگ: طبق قولی که دادم کار گرگ های ولگرد تموم میکنم ، برای هماهنگی بیشتر در روز های آینده بهتون اطلاع میدم ، وقت بخیر لونا پک دال

پشتش بهم کرد همراه بقیه اعضا از اتاق خارج شد ، روی زانو هام فرود اومدم نامجون دویید سمتم

نامجون: جیمین ، جیمین صدام میشنوی!؟

جیمین: ب.باید برم خونه

نامجون: باشه بیا کم..

جیمین: نه ، تو باید اینجا بمونی و با اعضا صحبت کنی

نامجون: مطمعنی نمیخوای من بیام؟

نگران بهم خیره بود لبخند زدم سرم تکون دادم زیر دلم تیر کشید

👑คy♄คภ👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora