թคгt 18 🤍👑🖤

475 88 28
                                    

از دید جیمین

بیحال از دستشویی بیرون اومدم نامجون نگران با حوله نزدیکم شد

نامجون: خوبی!؟میخوای بریم دکتر!؟

حوله از دستش گرفتم صورتم خشک کردم

جیمین: نیازی نیست ، خوبم

نامجون: از صبح داری بالا میاری!

جیمین: نامجون گیر نده ، این تهوع ها عادیه و زمانی هم نداریم همه پایین منتظرن

نامجون: پس حالت بدتر شد بهم بگو باشه!؟

لبخند زدم سرم تکون دادم

نامجون: الان ضعف نداری!؟

خندیدم جلوی اینه ایستادم و موهام درست کردم

جیمین: وای به حال روزی که خودت بچه دار شی!

با یادآوری چیزی لبخندم خشک شد از تو اینه به نامجون نگاه کردم

جیمین: تهیونگ....اومده!؟

نامجون: نمیدونم ، دلم نمیخواد هیچکدومشون حضور داشته باشن

در اتاق با یک تقه باز شد ، خاله با لبخند اومد سمتم

انجلا: عزیزم آماده شدی!؟

جیمین: بله خاله

انجلا: مهمونا رسیدن بیاین پایین

نامجون کنارم ایستاد دستم دور بازوش حلقه کردم خاله لبخند زد جلومون حرکت کرد پشت سرش از اتاق خارج شدیم ، از استرس بازوی نامجون فشار دادم دستش روی دستم گذاشت سرش نزدیک گوشم اورد

نامجون: آروم باش جیمی تنهات نمیذارم

رفت عقب لبخند زد بغضم قورت دادم سرم تکون دادم از پله ها پایین رفتیم ، جمعیت زیادی اومده بودن که با دیدن ما دست زدن ، تهیونگ و بقیه ندیدم آسوده نفسم بیرون دادم وسط سالن ایستادیم خاله با لبخند میکروفون گرفت دستش

*************************

از دید تهیونگ

گوشه‌ی سالن که توی دید نبود نشسته بودیم ، جام شراب بی‌حوصله تو دستم چرخوندم و افراد حاضر از نگاهم گذروندم

یونگی: خسته شدم ، چرا ما باید هرچی این هانگ میگه گوش بدیم!؟

هوسوک: چون خیلی سیریشه

یونگی: ما حتی دلیل این جشن کسل کننده نمیدونیم!

جونگکوک: یونگی یکم صبور باش!

👑คy♄คภ👑Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora