از دید جیمین
بیحال از دستشویی بیرون اومدم نامجون نگران با حوله نزدیکم شد
نامجون: خوبی!؟میخوای بریم دکتر!؟
حوله از دستش گرفتم صورتم خشک کردم
جیمین: نیازی نیست ، خوبم
نامجون: از صبح داری بالا میاری!
جیمین: نامجون گیر نده ، این تهوع ها عادیه و زمانی هم نداریم همه پایین منتظرن
نامجون: پس حالت بدتر شد بهم بگو باشه!؟
لبخند زدم سرم تکون دادم
نامجون: الان ضعف نداری!؟
خندیدم جلوی اینه ایستادم و موهام درست کردم
جیمین: وای به حال روزی که خودت بچه دار شی!
با یادآوری چیزی لبخندم خشک شد از تو اینه به نامجون نگاه کردم
جیمین: تهیونگ....اومده!؟
نامجون: نمیدونم ، دلم نمیخواد هیچکدومشون حضور داشته باشن
در اتاق با یک تقه باز شد ، خاله با لبخند اومد سمتم
انجلا: عزیزم آماده شدی!؟
جیمین: بله خاله
انجلا: مهمونا رسیدن بیاین پایین
نامجون کنارم ایستاد دستم دور بازوش حلقه کردم خاله لبخند زد جلومون حرکت کرد پشت سرش از اتاق خارج شدیم ، از استرس بازوی نامجون فشار دادم دستش روی دستم گذاشت سرش نزدیک گوشم اورد
نامجون: آروم باش جیمی تنهات نمیذارم
رفت عقب لبخند زد بغضم قورت دادم سرم تکون دادم از پله ها پایین رفتیم ، جمعیت زیادی اومده بودن که با دیدن ما دست زدن ، تهیونگ و بقیه ندیدم آسوده نفسم بیرون دادم وسط سالن ایستادیم خاله با لبخند میکروفون گرفت دستش
*************************
از دید تهیونگ
گوشهی سالن که توی دید نبود نشسته بودیم ، جام شراب بیحوصله تو دستم چرخوندم و افراد حاضر از نگاهم گذروندم
یونگی: خسته شدم ، چرا ما باید هرچی این هانگ میگه گوش بدیم!؟
هوسوک: چون خیلی سیریشه
یونگی: ما حتی دلیل این جشن کسل کننده نمیدونیم!
جونگکوک: یونگی یکم صبور باش!
STAI LEGGENDO
👑คy♄คภ👑
Fanfiction🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...