թคгt 19 🤍👑🖤

487 79 16
                                    

از دید تهیونگ

دستم پشت کمر جین گذاشتم وارد فرودگاه شدیم که اقای هانگ و چانگ به همراه یوری نزدیک گیت دیدیم ، نزدیکشون شدیم متعجب نگاهشون کردم

تهیونگ: اینجا چیکار میکنید!؟

هانگ: شما لطف بزرگی در حق ما کردیم باید برای بدرقه کردنتون میومدیم

سرم براشون کمی به احترام خم کردم

تهیونگ: ممنونم

چانگ: یوری دخترم دست گل نمیدی؟!

یوری غمگین نزدیکم شد

یوری: خیلی زود داری میری

تهیونگ: از دیدنت خوشحال شدم یوری ، امیدوارم جفتت پیدا کنی

به هم لبخند زدیم دسته گل ازش گرفتم

یوری: لطفا بازم بیا دیدنم! نری چند سال بعد بیای!

چشماش چرخوند خندیدم ، به بچه ها نگاه کرد لبخند زد

یوری: از اشنایی با همه‌تون خوشحال شدم سفر بی‌خطر

با همه یکی یکی دست داد آخرین نفر با هوسوک دست داد ، بندش واضح لرزید هوسوک دستش سریع عقب کشید و شکه به دستش خیره شد

تهیونگ: حالتون خوبه!؟

یوری دستش جلوی دهنش گذاشت برگشت سمتم

یوری: ج.جفت!!؟؟

همه شکه شدیم اقای چانگ خندید

چانگ: چه سرنوشتی!

هوسوک هنوزم گیج بود لبخند زدم

تهیونگ: هوسوک میخوای تو بمونی؟

نامطمعن برگشت سمتم

هوسوک: اما شماها...

یونگی: مشکلی پیش نمیاد ، تو جفتت پیدا کردی

یوری گونه هاش سرخ شد خندیدم

تهیونگ: به خانواده‌ی ما خوش اومدی یوری

یوری: م.من چیزه...

هوسوک: یوری

یوری برگشت سمتش ، هوسوک دستاش گرفت

هوسوک: من خانواده‌ای ندارم ، تو یتیم خونه بزرگ شدم حتی یک مدت آواره بودم تهیونگ من پیدا کرد بهم مکان و قدرت داد ، من نمیتونم تنها خانواده‌مو رها کنم

👑คy♄คภ👑Onde histórias criam vida. Descubra agora