از دید تهیونگ
دستم پشت کمر جین گذاشتم وارد فرودگاه شدیم که اقای هانگ و چانگ به همراه یوری نزدیک گیت دیدیم ، نزدیکشون شدیم متعجب نگاهشون کردم
تهیونگ: اینجا چیکار میکنید!؟
هانگ: شما لطف بزرگی در حق ما کردیم باید برای بدرقه کردنتون میومدیم
سرم براشون کمی به احترام خم کردم
تهیونگ: ممنونم
چانگ: یوری دخترم دست گل نمیدی؟!
یوری غمگین نزدیکم شد
یوری: خیلی زود داری میری
تهیونگ: از دیدنت خوشحال شدم یوری ، امیدوارم جفتت پیدا کنی
به هم لبخند زدیم دسته گل ازش گرفتم
یوری: لطفا بازم بیا دیدنم! نری چند سال بعد بیای!
چشماش چرخوند خندیدم ، به بچه ها نگاه کرد لبخند زد
یوری: از اشنایی با همهتون خوشحال شدم سفر بیخطر
با همه یکی یکی دست داد آخرین نفر با هوسوک دست داد ، بندش واضح لرزید هوسوک دستش سریع عقب کشید و شکه به دستش خیره شد
تهیونگ: حالتون خوبه!؟
یوری دستش جلوی دهنش گذاشت برگشت سمتم
یوری: ج.جفت!!؟؟
همه شکه شدیم اقای چانگ خندید
چانگ: چه سرنوشتی!
هوسوک هنوزم گیج بود لبخند زدم
تهیونگ: هوسوک میخوای تو بمونی؟
نامطمعن برگشت سمتم
هوسوک: اما شماها...
یونگی: مشکلی پیش نمیاد ، تو جفتت پیدا کردی
یوری گونه هاش سرخ شد خندیدم
تهیونگ: به خانوادهی ما خوش اومدی یوری
یوری: م.من چیزه...
هوسوک: یوری
یوری برگشت سمتش ، هوسوک دستاش گرفت
هوسوک: من خانوادهای ندارم ، تو یتیم خونه بزرگ شدم حتی یک مدت آواره بودم تهیونگ من پیدا کرد بهم مکان و قدرت داد ، من نمیتونم تنها خانوادهمو رها کنم
VOCÊ ESTÁ LENDO
👑คy♄คภ👑
Fanfic🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...