թคгt 8 🤍👑🖤

529 95 17
                                    

از دید نامجون

1 ماه از زمان تصادف میگذشت من و مامان جیمین تنها نذاشتیم و داخل یک اتاق کنار اتاق خودم میموند ، گچ دستش باز کرده بود اما از زمانی اینجاست فقط تو اتاقه و بیرون نمیاد ، زیاد حرف نمیزنه با تهیونگ هم فقط چهاربار صحبت کرد ، نه من نه جیمین جرئت گفتن حقیقت به تهیونگ نداشتیم ، 1ماه دیگه تهیونگ برمیگشت و از همین الان استرس اون روز داشتم

انجلا: نامجون

برگشتم مامان و بابا جدی نزدیکم شدن روی مبل داخل پذیرایی نشستن

نامجون: چیشده!؟

انجلا: مسئله‌ی خیلی مهمی پیش اومده ، بین اعضای پک اختلاف به وجود اومده

نامجون: چه اختلافی!؟

انجلا: پک الفا نداره نامجون ، همه سرگردون شدن جیمین باید با یکی جفت شه

شکه به مامان نگاه کردم

نامجون: یعنی چی جفت شه؟! این تصمیم باید جیمین بگیره شاید اون نخواد!

انجلا: قبل این اتفاقات شاید تصمیم اون بود اما الان وضعیت فرق میکنه ، اون یک امگاست تنهایی نمیتونه پک دال مدیریت کنه

نامجون: تمومش کن مامان! همه‌ی امگاها ضعیف نیستن

اخم کردم مامان جدی پاش روی اون یکی پاش انداخت

انجلا: من نمیگم ضعیفه این یک قانون ، حتی اگه الفا هم بود باید جفت میشد تا بقیه به عنوان رهبر بپذیرنش

عصبی از روی مبل بلند شدم

نامجون: بسه! نمیذارم درباره‌‌ی آینده جیمین تصمیم گیری کنید

پشتم بهشون کردم

انجلا: اگه اینقدر نگرانشی ، چرا خودت باهاش جفت نمیشی!؟

شکه برگشتم سمتش

انجلا: چیه!؟

مامان بلند شد اومد سمتم بازوهام گرفت

انجلا: به خودت بیا نامجون! پک داره از دست میره چرا متوجه نیستی!؟

دستای مامان عصبی پس زدم

نامجون: این شمایید که متوجه نیستین! اون خواهرزادت چطور میتونی وسیله‌ای برای رسیدن به قدرت ببینی ها!؟

انجلا: من وسیله نمیبینمش ، به عنوان تنها قیمش و یکی از اعضای پک دال ، دارم به صلاحش عمل میکنم

👑คy♄คภ👑Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon