թคгt 13 🤍👑🖤

523 95 15
                                    

از دید تهیونگ

از آسانسور خارج و وارد روف گاردن شدم

هوسوک: به به الفامون هم اومد

لبخند کوچیک زدم برگشتن سمتم کت بلند قهوه‌ایم در اوردم روی مبل انداختم

جونگکوک: خسته‌ای؟

جونگکوک به یونگی تکه زد ، روی مبل نشستم قوطی ابجو برداشتم

تهیونگ: خسته ترم میشیم

هوسوک: اهههه تازه یک ماموریت تموم کرده بودیم بعدی رسید! از گرگ های ولگرد متنفرم

یونگی بهم خیره بود به زور ابجو قورت دادم

تهیونگ: چیزی شده یونگی!؟

یونگی: گفتی با نامجون و جیمین از بچگی دوست بودی؟

تهیونگ: اره

یونگی: قبل رفتنت به لندن از نامجون که شبیه برادرت بود خواستی مراقب جیمین باشه و زمانی بعد 4ماه برگشتی پدرت تو تصادف از دست داده بودی و نامجون با اینکه میدونست تو عاشق جیمینی بهت خیانت کرد و باهاش ازدواج کرد درسته؟

کلافه دست کشیدم تو موهام یادآوری اون روزا هنوزم برام سخت بود

تهیونگ: میشه بگی چیشده!؟

جونگکوک: عزیزم مشکلی پیش اومده!؟

یونگی: تو واقعا احمقی ته

شکه نگاهش کردم پوزخندزد از ابجوش نوشید

تهیونگ: چرا!؟

یونگی: یک چیزی اینجا ایراد داره

جین: چی!؟ خیلی واضحه! اونا ازدواج کردن اینم شکست عشقی خورده

جین عصبی ابجوش کوبید روی میز متعجب خندیدم

تهیونگ: تو چرا عصبی؟!

عصبی برگشت سمتم از نگاهش ترسیده رفتم عقب

جین: چرا عصبی‌ام!؟ واقعا!؟

هیستریک خندید هوسوک و جونگکوک هم ترسیده بهش خیره شدن ، یونگی مثل همیشه بیخیال بود

جین: چون من یک امگای بیچاره‌‌ام که در به در دنبال جفتم بودم و حالا پیداش کردم اما یک امگای دیگه کنارشه

تهیونگ: جفتت پیدا کردی!؟

جین: اره ولی چه فایده!؟ عشق جنابالی باهاش ازدواج کرده

تهیونگ: نامجون جفتتهههههه!!!؟؟

شکه بودم با دستش کوبید پشت گردنم چشمام از درد بستم گردنم ماساژ دادم

جین: درد!

هوسوک: هیونگ! واقعا جفتت نامجون!؟

جین لباش داد جلو سرش تکون داد

جونگکوک: عجیب شد!

یونگی: یکم چشماتون باز کنید ، هیچیه اون دوتا شبیه زوج یا جفت نیست!

👑คy♄คภ👑Où les histoires vivent. Découvrez maintenant