از دید تهیونگ
هدیه جیمین داخل یک جعبه چوبی گذاشتم از اتاق خارج شدم
یونگ: اوه ببین چه جذاب شده!
با لبخند چشمک زدم
تهیونگ: شما هم جذاب شدین اقای لی
یونگ: من دیگه برای جذاب بودن زیادی پیر شدم!
کراواتش صاف کردم پشت دستش بوسیدم
تهیونگ: شما همهجوره جذابین
یونگ: اینقدر زبون نریز! بریم دیرمون شد
خندیدم دستم کشید از خونه خارج شدیم سمت عمارت قدم برداشتیم
یونگ: چی برای جیمین گرفتی!؟
جعبه بالا گرفتم
تهیونگ: گردنبند چوبی طرح گرگ درست کردم
یونگ: الفا یا امگا!؟
لبخند عمیق زدم
تهیونگ: فقط حدس زدم امگا باشه!
یونگ: و اگه الفا بودن!؟
استرس گرفتم بابا خندید
یونگ: مشکلی نیست! بعدا میتونی براش عوض کنی
سرم تکون دادم وارد عمارت شدیم سمت آقا و خانم پارک رفتیم برگشتن سمتمون لبخند زدن
یونگ: تبریک میگم الفا و لونا
با احترام تعظیم کردم خانم پارک نزدیکم شد شونههام گرفت
جولیا: خوش اومدی پسرم
تهیونگ: ممنونم لونا
جولیا: خوشحالم جیمین تو رو کنارش داره
گیج شدم خندید و کنار اقای پارک ایستاد
جونگ سو: خوش اومدین تا شما پذیرایی میشید بقیه مهمونا هم میرسن
تعظیم کردیم با بابا سمت یک میز گوشهی سالن رفتیم ایستادیم ، نوشیدنیم برداشتم نزدیک دهنم کردم که یکی دستش کوبید روی شونم لیوان از خودم فاصله دادم شکه برگشتم ، نامجون خندید
نامجون: چطوری دوست عزیز!؟
بهش چشم غره رفتم
تهیونگ: یکبار درست ظاهر نمیشی
به بابا تعظیم کرد بابا هم بهش تعظیم کرد
VOCÊ ESTÁ LENDO
👑คy♄คภ👑
Fanfic🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...