از دید تهیونگ
روی پله های ورودی عمارت نشستم سرم انداختم پایین باصدای نوتیفیکشن موبایلم بی حوصله از جیب کتم بیرون اوردمش
مثل هر زمان دیگهای جواب نداد ، موبایلم خاموش کردم خسته بلند شدم رفتم داخل
یونگی: کجا بودی!؟
با صدای یونگی تو جام پریدم برگشتم سمتش
تهیونگ: ترسوندیم!
با شیشه شیر سانگ نزدیکم شد
تهیونگ: سانگ نخوابیده!؟
یونگی: این عادت بد از کوک به اثر برده ، یکیش کم بود شدن دوتا!
خندیدم کتم دراوردم روی مبل نشستم
یونگی: ساعت 3نصفه شب ، کجا بودی؟
تهیونگ: قدم میزدم
یونگی: میخوای باور کنم به جشن تولد نیومدی؟
متعجب تک خنده زدم
تهیونگ: بعضی اوقات شک میکنم یک الفا غالب باشی!
چشماش چرخوند
یونگی: تو محوطه عمارت کیم دیدمت احمق
تهیونگ: اوه! کسه دیگه هم من دید؟
یونگی: فکر نکنم ، تو که گفتی خستهای! چیشد؟
به مبل تکیه زدم شونه هام بالا انداختم
تهیونگ: نمیدونم ، دوست داشتم ببینمشون
یونگی: تونستی؟
تهیونگ: اره ، فقط برای چند دقیقه
یونگی: چه حسی داشتی؟ازش خوشت اومد یا....
تهیونگ: حس عجیبی بود یونگی
یونگی: منظورت چیه!؟
تهیونگ: من اصلا قسطش نداشتم به اون بچه دست بزنم فقط میخواستم هدیهاش بذارم و برم اما ناخودآگاه بغلش کردم از خود بیخود شدم انگار...انگار میخواستم تا همیشه تو آغوشم نگهش دارم
یونگی: شاید چون لونیکا خیلی شبیه جیمین این حس داشتی!
تهیونگ: نه یونگی ، حسی که به جیمین دارم عشق ولی حسی که با دیدن لونیکا بهم دست داد یک چیزی شبیه محبت خالص بود ، قلبم بعد این همه سال گرم کرد
VOUS LISEZ
👑คy♄คภ👑
Fanfiction🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...