از دید جیمین
به خودم تو اینه خیره شدم قلبم بیقرار بود ، از جلوی اینه کنار رفتم در اتاقم باز شد نامجون اومد داخل با دیدنم سوت زد
نامجون: زیبا شدی جیمی!
جیمین: توهم جذاب شدی
لبخند زد اما کمی بعد کلافه به اطرافش نگاه کرد
نامجون: اههه استرس دارم
جیمین: پس وای به حال روزی که واقعا بخوای ازدواج کنی!
رنگش پرید متعجب خندیدم روی مبل نشوندمش لیوان اب دادم دستش
جیمین: آروم نامی! چیزی نیست که
نامجون: یعنی چی چیزی نیست!؟ من دارم به جفتم خیانت میکنم!
بهش چشم غره رفتم لبخند غمیگن زدم
جیمین: پس من چی میگی که واضحن دارم به جفتم پشت میکنم
جدی بلند شد بغلم کرد
نامجون: همچی تموم میشه بهت قول میدم
بغضم که از اول روز تو گلوم سنگینی میکرد بازم قورت دادم ، در اتاق محکم باز شد متعجب از هم جدا شدیم خاله انجلا لبخند عمیقی زد
انجلا: چه زوج زیبایی! شما واقعا بهم میاین باید پیوند خون انجام بدین
من و نامجون شکه به هم خیره شدیم نامجون خندید به خاله نگاه کرد
نامجون: بنظرم امروز انجامش ندیم باید به هم زمان بدیم
انجلا: چرا!؟
جیمین: خاله من آمادگیش ندارم
انجلا: یعنی نمیخواید بچه دار شید!؟
چشمام درشت شد
جیمین: بچه!؟ ما هنوز خودمون بچهایم!
خاله خندید
انجلا: شوخی کردم ، حق با شماست بهتون زمان میدم و مراسم پیوند خون انجام نمیدیم
نامحسوس نفسمون آسوده بیرون دادیم
جیمین: مراسم کی شروع میشه؟
انجلا: اوه یادم رفت! اومدم بهتون بگم میتونین بیاین پایین همه حضور دارن منتظر شمان منم میرم پایین
خاله با لبخند برگشت از اتاق خارج شد نامجون دستش قلاب کرد
نامجون: پرنس!؟
با لبخند سرم بالا گرفتم دستم دور بازوش پیچیدم از اتاق خارج شدیم
نامجو: اه اه فکر نمیکردم یک روز اخر تو نصیبم بشی!
بازوش نیشگون گرفتم
نامجون: اخ!
جیمین: دلتم بخواد دراز!
خندیدیم وارد سالن شدیم همه بلند شدن دست زدم به زور لبخند زدیم سمت سکو رفتیم جلوی پاپ ایستادیم
ESTÁS LEYENDO
👑คy♄คภ👑
Fanfic🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...