شب بود..
شیرین،درحال رفتن به اتاقش داخل قصر برای خواب بود..
که ناگهان ولیعهد اون رو دید و بهش نزدیک شد..
بدون هیچ مقدمه ای و صبری رو بهش با لحنی از نگرانی گفت:«ببخشید..شیرین!یعنی شیرین خانوم،شما یه اسب سفید توی استبل ندیدین؟!همه جا رو دنبالش گشتم اسب خودمه نمیدونم چرا پیداش نکردم»
شیرین،بهش با تعجب رو کرد و با قاطعیت و جدیت گفت:«نه!ندیدم!»
ولیعهد،کمی هول شد و سرشو پایین انداخت و ریز لبخند زد..
سپس خطاب بهش با لحنی از خجالت گفت:«اخه با خودم گفتم چون شما سرکارتون با نامه و چاپخانه و ایناست شاید بدونید»
شیرین،با همون قاطعیت و جدیت با سردی در پاسخ گفت:«من سرکارم به قول خودتون با نامه و چاپخانه هست..نه اسب و حیوونا!»ولیعهد،با تعجب اول به شیرین نگاه کرد و سپس از حرف خودش خجالت کشید و کمی خندید و رو بهش گفت:«بله درست میگید!پاک گیج شدم..فکر کنم اثرات شرابه»
شیرین،با قاطعیت و سردی باز بهش خیره شد..
ولیعهد،بعد مکثی طولانی و خیره شدن به لباس شیرین و انالیز کردنش گفت:«چقدر این لباس بهتون میاد!رنگش..دکمه هاش..کلاهش،در کل خیلی خوشگل شدین»
شیرین،با تعجب و ناباوری و کمی خجالت بهش نگاه کرد..
ولیعهد،خیره بهش لبخند ملیحی زد..
خیره به چشم های اقیانوسی شیرین..
ولیعهد بدجور عاشق این چشم های زیبا و به یاد موندنی شیرین بود..
چشم هایی که توی هیچ دختری ندیده بود..
چشم هایی که براش خاص بودن..
چشم هایی که مملو از راز بود..شیرین،بعد مدتی کوتاه به خودش اومد و از جاش بلند شد و رو به ولیعهد گفت:«من باید برم..خدانگهدار»
از جاش بلند شد و به سمت در رفت تا اتاق رو ترک کنه که ناگهان با صدای ولیعهد ایستاد:«چرا هروقت درموردت حرف میزنم یا ازت تعریف میکنم بهت برمیخوره و میخوای فرار کنی؟!»
شیرین،با قاطعیت کمی در فکر فرو رفت و در جواب،گفت:«چون نمیخوام با کسی که نه میشناسمش نه صنمی باهاش دارم همکلام بشم!از این به بعد هم خوشحال میشم که دیگه نبینمتون!»
و سپس با جدیت رفت و اتاق رو ترک کرد..
ولیعهد،با ناراحتی روی صندلی نشست و در فکر فرو رفت..
سپس رو به در با ناراحتی زیرلب گفت:«شبت بخیر شیرین بانو!»
و باز به فکر فرو رفت و به در خیره موند..سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نشه🫶🏻💋
YOU ARE READING
𝑬𝑵𝒅𝒊𝒏𝒈 𝑳𝒐𝒐𝒌
Fanfictionمیبینی؟ گفته بودی کل دنیا با من رو دستته.. میگفتی حاضری همه چیز رو رها کنی و فقط با من همه چیز رو تجربه کنی.. میگفتی زندگیتو توی چشم های من دیدی.. پس چیشد؟ تو که دروغگو نبودی! میتونی بدون من اونجا دووم بیاری؟ و ازم دور بمونی؟ فقط میخوام یه...