Part 1 : قدرت امگای مشکی‌پوش

1K 109 8
                                    

موزیک پیشنهادی برای فیک : suddenly i see
KT Tunstall
...........................

من نزدیک ترین فرد به ناخودآگاهم هستم .
دور تر از تبعیض ها می‌نشینم با کتابی در دستم ،
عنوان کتابم با قانون ها پر شده .
گاهی اوقات جلوی آینه که می ایستم ،
فردی داغون را می‌بینم که آیینه سعی در درست کردن آن دارد .
چه بسا بهتر که فقط فرد داغون داخل آینه رو خودم میبینم؟
زندگی ،کوتاهی دارد .
کبودی به بار می‌آورد .
نابود می‌کند .
می‌سازد .
و در آخر عاشق می‌کند.
اینکه بشکنیم و شکسته بشیم تقدیریست که خودمون مشخص میکنیم .
پس به سلامتی کبودی و کوتاهی های زندگی که
بود و نبودش فقط زیان داره !
.
.
.
.
.
.
.
.
جلوی آینه ایستاده بود و داشت فکر می‌کرد که این همه تشریفات برای چیه؟؟؟
چیز زیادی نمی‌دونست .
ولی مهم هم نبود نه؟؟
آخه مو فندقی کی به این چیزا اهمیت داده که الان اهمیت بده؟؟

فقط یه سری موضوعات در رابطه با اینکه فرد مهم و حکومتی قرار بود به شهر اونها سر بزنه ، شنیده بود !
که خب اهمیت چندانی هم نداشت !
اون شهر افراد مهمی به خودش دیده بود که بیشترشون هم برای خانواده های اشرافی که خانواده خودشون هم جزئی از اشراف ها بودن ، میومدن !

مو فندقی تا دید سر خدمه زیادی گرمه ، لباس های مبدل و رعیتشُ برداشت و راهشُ به سمت آشپزخونه بزرگ کج کرد !
البته که چند تا دونه گیلاس برداشتن از کسی چیزی کم نمی‌کرد!!شاید میتونست همونجا ، اون گوشه کنارا،لباس هاشُ عوض کنه !
ماموریت امروز گشت زدن تو بازارِ دل‌نشین و دلباز میلان بود!
اصلا هم مهم نبود امروز ، روز مهمی بود و مهمونی امشب بسی مهم تر !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.

با اون لباس های کرم و قهوه ای که شامل لباس دکمه دار کرمی و کمربند قهوه ایش همراه شلوارش ، هیچکس شک نمی‌کرد که اون اشراف‌زاده نیست ! درسته؟؟
همونطور که به غرغرهای بتای کنارش گوش می‌کرد
لبخند درخشانی زد و به اطراف نگاه کرد :

[ خسته نشدی از بس در گوشم از قانون های پدرم گفتی؟؟ ]

ایلوان که پسری خوش‌قیافه و ظریف بود و البته غرغرو ، سرشُ چرخوند و دست هاشُ گذاشت بالای سرش،، تا مانع نور شدید خورشید بشه گفت :

[ به روح پری‌زاد های جنگل ممنوعه که ایندفعه پدرت منو ...]

جونگکوک خیلی خوشگل پرید وسط حرفش :

[ هیچکاری نمیتونه بکنه ! مثل دفعه قبل یکم چشمامُ شیشه ای کنم خودش نرم میشه ]
ندیمه اش کمی دهن کجی کرد و با لحن بامزه ای گفت :

[ خب جیمین چی ؟؟؟ مطمئنم داره دنبالمون میگرده !]

جونگکوک هم مثل خودش جواب داد :

[ زیادی دهن لقه ! آلو تو دهنش خیس نمیخوره ]

ایلوان که هنوز قانع نشده بود میخواست حرفی بزنه که بوی شیرینی های خانم لووراس به مشام شکمش رسید و سریع پا تند کرد به سمت اون شیرینی های کوچیک و صورتی رنگ .
و البته که اصلا هواسش به جونگکوک اشراف‌زاده و شیطون نبود !
.
.
.
.
.
.
.

RED TYPEWRITER Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz