حاشیه های منطق با حسادتم مبارزه میکرد .
مثل موریانه های وحشی و آسیایی به جون ریشههای افکارم افتاده بودن .
باور کردن بعضی چیزها مثل خوردن زهر میمونه .
مثل همین الان که کاسهی حسادتِ جلوش ، مثل زهر سبز رنگ داشت قول میخورد.
گاهی منطق باعث میشه احمق دیده بشی .
بعضیها میگن" مهم نیس دیگران چه میگویند "
اما خب؟ دنیا با دیگران و حرفهاشون میچرخه .JUNGKOOK..............................
.
.
.
.
.
.
کوچه آشتیکُنونگردنبند مروارید رو بست و دستکش های توری مشکی رنگش رو پوشید .
جیمین و ایلوان با تحسین نگاههایی رد و بدل میکردن و باعث اعتماد به نفس موجود موفندقی شده بود .
مسئله ای که بهش فکر میکرد این بود که آیا
" شوهرم ممکنه تو اون مهمونی باشه؟ "
" دلم ،عطر تنشُ میخواد ، سنگینی بدنش روی بدنم"به خودش تو آینهی تمام قد نگاهی کرد
خم شد و دستش رو روی لب هاش گذاشت و بوسهای برای منعکس خودش تو آینه فرستاد و چشمکی زد .
قرار بود بره روکمکُنیِ فامیل شوهرش چی از این لذتبخش تر؟نفسی گرفت و سعی کرد تمرکز کافی رو بگیره
شب سختی رو داشت .
اصرار مبنی بر اینکه جیمین یا ایلوان باهاش بیان نتیجه نداشت ، چون یک میهمانی اصیل و خانوادگی بود.در نتیجه ناامید به سمت ماشین شورولت کوروت قرمز رنگ رفت و از سوبین درخواست کرد با ماشین دیگه بیاد و خودش رانندگی میکنه !
نباید سخت باشه ؟ خودکفا بودن ...با غرور سر گرفت بالا و شروع به رانندگی به سمت کاخ پدرشوهر عزیزش کرد .
.
.
.
.
.صدای پاشنه های کفشش تو سالن اکو میشد و همه رو مجذوب خودش کرده بود .
عام و خاصِ فامیلِ کیم، نگاههای خیره به امگای محبوب سناتور کیم مینداختن .
جای اینکه امگا رو مضطرب کنه بهش اعتمادبنفس میداد . چرا که نه؟ جونگکوک کل زندگیش دنبال توجه دیگران بوده ..هرچند فاقد اهمیت بود اما خب باعث اعتماد بنفس هم میشد .پدرشوهرش ، آقای کیم بزرگ رو دید که داره برای استقبال به سمتش میاد .
آقای کیم خوشحال سوتی زد و از بالا تا پایین امگا رو دید زد :
ESTÁS LEYENDO
RED TYPEWRITER
Romanceسناتور کیم فردی باکمالات ، مستبد و مردسالار و دولتمندی بود که خیلی ها از جمله مادلین خواهان او بودن و همین حقیقت باعث میشد پیچک های حسادت خفهکننده خرخرهشُ بچسبه و نزاره نفس بکشه ! ************* اسم فیک : ماشین تحریر قرمز کاپل : ویکوک ، سیکرت ژا...