«مردم وقتی براشون منفعتی داشته باشه با هم همکاری می کنن. اونا فقط تا زمانی وفادارن که به صلاحشون باشه. اونا تا زمانی همدیگه رو دوست دارن که براشون منفعتی داشته باشه و همدیگه رو می کشن هر قوت که به صلاحشون باشه''
" تاج و تخت "***
Taehyung :
تو خواب بهش خیره شده بودم انگار که یه موجود الهی باشه پوستش تو خواب میدرخشید دستمو به سمت بردم تا پوستِ رنگ پریدهشُ لمس کنم ابدا دلم نمیخواست بیدار بشه اما گرگِ ظالم من این چیزا حالیش نمیشد .
هنوز خورشید طلوع نکرده بود و حتی ذره ای چشم روی هم نذاشته بودم نه حتی کل این هفته رو !
جفت من کنارم نبود به عبارتی منو ترک کرده بود
و باید طوری که لیاقتش بود مجازات بشه .
درک کردنش سخت نبود اما اون قراره یک لونای شایسته باشه باید یاد بگیره حتی تو سخت ترین شرایط منو رها نکنه باید بدونه تنها جای امن و امانی که قراره پیدا کنه فقط بغل من و تخت منه .من از اون مردای الکی نبودم که تو بارون جفتمُ تماشا کنم و اون با چتر به سمتم بیاد ! من یه مرد واقعی بودم که آب و هوا رو براش تغییر میداد .
پیپ و تنباکو از رو پاتختی برداشتم و به سمت ایوان رفتم تا یکم دود کنم تا آروم بشم هرچند رایحه ی جفتم منو از خود بی خود میکرد.لحاف ساتنُ روش بالا کشیدم تا وقتی در ایوان بازه هوای سرد اذیتش نکنه .
دوک اعظم بهم خبر داده بود جاسوس ها با خاندان جئون سر و سیری دارن و این منو آتیش میزد علارغم
اینکه به هیچکس جز خودم و خودم اعتماد ندارم
اما اگر حرف دوک اعظم چیزی نزدیک به واقعیت باشه چاره ای ندارم تا اعدامشون کنم .با اینکه جونگکوک به خاطرش منو ترک کرد اما ذره ای
تصمیم من عوض نشده بود . جواب تجسس ها مشخص میکنه کی گناهکاره.
جفت من بی آزاره تنها چیزی که باعث میشه بهم کمی اعتماد کنم تنها همینه . تنها امگایی که با چشماش برام خط میکشیدُ نشون میکرد تنها چشمای این امگاس .آخرای جنگ بود و ما در شرف پیروزی . نمیزاشتم کسی این پیروزی رو از چنگم در بیاره !
صدای پای برهنه اش تو ذهنم اکو شد رایحه ی خوشمزهاش باعث شد پیپ رو از خودم دور کنم .
با لباس خواب پیازی رنگ و ساتنش که تا پایین باسنش میرسید و خوب کاورش نمیکرد بهم نزدیک شد
بهم نگاه نمیکرد طبیعتا باهام حرف هم نمیزد و این فقط آلفامُ به مرز های جنون نزدیک میکرد
VOUS LISEZ
RED TYPEWRITER
Roman d'amourسناتور کیم فردی باکمالات ، مستبد و مردسالار و دولتمندی بود که خیلی ها از جمله مادلین خواهان او بودن و همین حقیقت باعث میشد پیچک های حسادت خفهکننده خرخرهشُ بچسبه و نزاره نفس بکشه ! ************* اسم فیک : ماشین تحریر قرمز کاپل : ویکوک ، سیکرت ژا...