part 21 : توت‌فرنگی

294 33 13
                                    

تا به حال شده تو مغزتون فریاد بکشید ؟

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

تا به حال شده تو مغزتون فریاد بکشید ؟

تمام ظرف ها و شیشه ها رو بشکنید
میزا رو برگردونید ؟   صندلی ها رو بندازید؟
مبلا رو پاره کنید؟
همه چیزُ بهم بریزید ؟
       در حالی که اروم نشستین و حتی پلک هم‌نمیزنید ؟

.............** .......‌‌‌...تراپی کوک ......**.............

.
.
.
.
.

حالا که گریه کرده بود حس می‌کرد سبک شده .
هنوزم تو بغل سناتور بود و اون موهاشُ‌نوازش میکرد . امگا با موهای نسکافه ای و روشن که به کمی به بلوند میزد با چشم های خیس تو بغل گرم و حمایت‌گرانه‌ی سناتور آروم گرفته بود و فقط با خس خس نفس می‌کشید.
رایحه و ادکلن تهیونگ با اینکه سرد بود اما بهش حس گرمی و آرامش میداد .

بینیشُ بالا کشید و سرشُ بالا گرفت تا به آلفا نگاه کنه . تهیونگ لبخندی زد و دستشُ رو صورت جونگکوک گذاشت ، نوازش میکرد .
دلش می‌خواست گونه های هلوییشُ ببوسه اما میدونست اجازه نداره .

ناگهانی تقه ای به شیشه ماشین خورد و باعث شد جونگکوک از جا بپره و از تهیونگ جدا بشه.
سناتور با بی میلی از امگا فاصله گرفت و برگشت ببینه چی شده .

آقای جئون با اخمالو ترین حالت خودش چسبیده بود به شیشه ماشین و داخل رو دید میزد .
تهیونگ با عصبانیت مشهودی  از ماشین پیاده شد .
قطعا اگر جونگکوک دست نمیزاشت رو سینه سپرش قطعا الان یه مشت محکم می‌کوبید به یکی.

جونگکوک با خجالت صورت سرخ شدشُ با دست هاش پنهان کرد که این باعث شده بود فقط شیرین تر بشه .
آقای جئون با اخم به جونگکوک نگاه کرد :

[ چرا تو بغلش بود...آخخخ ...]

و این خانم جئون بود که محکم زده بودش !
تهیونگ نیشخند زد و جونگکوک خجل زده خندید .
خانم جئون پشت چشم نازک کرد برا شوهرش :

[ اونا جوونن!چرا هی میخوای بسته نگهشون داری مرد؟ ]

و خنده هاشون بلند شد .

.
.
.
.

آسمون شب با ستاره ها قشنگ ترینه،
روی عرشه ی کشتی ایستاده بود و به دریای سورمه‌ای نگاه می‌کرد.  چند وقتی میشد دیگه کابوس نمیدید و این باعث می‌شد راحت تر نفس بکشه، امگا اروم زیر لب زمزمه یه موسیقی زیبا سر میداد و بدنشُ تکون میداد.
حس اوج دادن به روحش و امگای درونش ؟
چرخ می‌خورد و آروم و چشم بسته میرقصید .
دست هاشُ با ملایمت تو هوا  به رقص در می‌آورد
دور خودش چرخ می‌خورد که ناگهانی تو آغوش گرمی فرو رفت !

RED TYPEWRITER Donde viven las historias. Descúbrelo ahora