part 25 : زهرِ گلادیس

218 30 24
                                    

انسان، باطناً حیوانی وحشی‌ست

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

انسان، باطناً حیوانی وحشی‌ست. ما او را فقط جز در حالتِ رام شده و مؤدب و در حالتی که تمدن نامیده می‌شود نمی‌شناسیم... هر وقت، زنجیرهای نظمِ عمومی بهر طریقی گسیخته می‌شود و هرج و مرج بروز می‌کند، آنوقت می‌توانیم ببینیم که بشر، چه جانوریست . . .

" کتاب تراپی "

.
.
.

هر ساله جشن نارنج از جشن های بزرگ و معنادارِ میلان بوده و حالا امروز ، روز نارنجی و قرمز نارنج بود. روزی که امگا های میلانی با پوشیه های قرمز چهره شونُ پنهان میکردن و تو کوچه و بازار ها میرقصیدن و آواز میخوندن .
و اگر آلفایی از امگایی خوشش میومد طبق رسومات بهش تکه ای نارنج میداد و امگا اگر آلفا رو قبول می‌کرد اون رو پوست میکند و میخورد اما اگر او را رد میکرد مجبور بود نارنج رو با پوست بخوره.

روز موعود فرا رسیده بود و جونگکوک بی نهایت حس مشمئزکننده ای داشت . یه حس ترس؟ ترد؟ رهایی؟
دلش نمی‌خواست از خانواده اش فاصله بگیره .
بیشترین چیزی که براش مضطرب بود برمیگشت به خانواده‌ی سناتور کیم .!
خانواده ای که مشخص بود ایل و تبار از اصالت شروع میشدن و به ارزش ختم !

حدودا از امشب که شب نارنجِ مراسم ها شروع می‌شد و جونگکوک برای همیشه یک کیم سلطنتی میشد
حسی که داشت رو اروم به زبون آورد :

[ حسش مثل اینه که مامان جلوم ماهی ای گذاشته که پاک نشده و هر لحظه امکان داره استخونش زندگیمُ بگیره ]

لیدیا دندون هاشُ بهم فشار داد :

[ داری عصبیم میکنی جونگکوک ]

جیمین و ایلوان و لیدیا تو اتاق امگای جوان بودن و میخواستن بهش مثلا قوت قلب بدن. البته که بیشتر داشتن پدیده ی تشدید اضطراب رو تو دل امگا به پا میکردن!

جیمین از حرف لیدیا چشمی چرخوند :

[ فقط بگو داری حسودی میکنی لیدیااا ]

امگای کوچیکتر آهی کشید ، با بازیگری دلسوزانه رو به داداشش زمزمه کرد :

[ نمیخوام آسیب ببینی ولی مادلین واقعا میتونه شیطان باشه خصوصا در مورد سناتور ]

RED TYPEWRITER Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin