به کم قانع
به سختی قانع
قاطعانه میتوانم بگویم حتی اگر سر میز غذاخوری بنشینی و میز خالی از خوردنی باشد ،
تو گل روی میز را استشمام میکنی !
و به اینکه هنوز حس بویایی داری
افتخار میکنی ....
گاهی اوقات آنقدر خسته ایم که روی پله های ورودیِ ذهنمان مینشینیم ؛ سرمان را به دیواره های دروغین
تکیه میدهیم و نگاه خیس و خاموشی به پنجره ی خاطره ها میدهیم
هر چقدر هم آن خاطره خوب و دلپذیر باشد ، اما گاهی باید در پنجره ها را ببندیم قبل از اینکه بیماریِ سرخپوشِ محزون و پیچک هایش به ما نزدیک شود
و ما مبتلا به آن ویرانی ها شویم" استاد بزرگ " ...................jungkook
" پردهخوار نمایش ذهن . "
.
.
.
.
.
.
.لحظه های اخری پلکهای آرومی میزد ، نفس عمیق از رایحه ی شوهرش اون رو مست کرده بود اونقدری چشم هاش سنگین و خواب بود که متوجه نشد تهیونگ دستشُ روی کمر امگا گذاشت و نوازشش کرد
اونقدری گیج بود که متوجه نشه تهیونگ با عشق و درد نگاهش میکنه
جونگکوک اونقدری آسیب دیده بود که متوجه رفتار شوهرش نمیشد
نیاز به زمان چیزی رو حل نمیکنه جز برده ی زمان شدن ،
رفتار ها و کلمات کلیشه ای مثل اسلحه میمونه
تهیونگ این رو قبول داشت .نیمخیز شد و موفندقی رو بغل کرد ، حرکاتش آروم بود چرا که میترسید امگا بیدار و یا بدخواب بشه
میدونست این چند وقته بهش سخت گذشته
به تهیونگ هم چند برابر اون سخت گذشته بود
و این فشار رو روی جفت کوچولوی زخمیش خالی کرده بودجبران میکرد ، اون دوباره خانواده اشُ از دست نمیداد ! نمیزاشت این اتفاق بیوفته ...
به سمت اتاقشون رفت و خیلی آروم جونگکوک رو روی تخت گذاشت
کنارش دراز کشید و دوباره بغلش کرد
دم های عمیق از رایحه ی ارامبخش همسرش میگرفت
چقدر سخت بود که از جونگکوک دور بمونه
لازم بود این چند روز رو ازش دور بمونه تا بهش صدمه ای نزنهگرگ خونخالص میتونست زیادی در زمان عصبانیت ، بیرحم و کشنده باشه
میدونست تنها چاره اش اینه که ازش دور بمونه
اما پس درد قلب خودش و جونگکوک چی میشد؟دست جونگکوک رو گرفت و بوسه ای روش زد
که یهو رایحه ی شیرین دیگه ای حس کرد
از جونگکوک نبود !
کمی گردنشُ خم کرد تا یقه لباس خودش رو بو بکشه...
اوه از خودش بود ..رایحه ی اون امگا !
حس شیرین چند لحظه ایش ؟ یعنی میتونست خودش هم تجربه کنه؟
VOUS LISEZ
RED TYPEWRITER
Roman d'amourسناتور کیم فردی باکمالات ، مستبد و مردسالار و دولتمندی بود که خیلی ها از جمله مادلین خواهان او بودن و همین حقیقت باعث میشد پیچک های حسادت خفهکننده خرخرهشُ بچسبه و نزاره نفس بکشه ! ************* اسم فیک : ماشین تحریر قرمز کاپل : ویکوک ، سیکرت ژا...