از در شیشهای ساختمون بیرون اومد و دم عمیقی از هوای اطرافش گرفت. حس آزادی، لبخند کوچیکی روی لبهاش نشوند که با صدای سوجین، دوباره محو شد:
«انقدر خوشحالی که از شرم راحت شدی؟»صدای رو مخش که با بغض مخلوط شده بود، حتی باعث نشد یوهان نگاهش رو به سمتش برگردونه:
«آره، باید زودتر این کارو میکردم.»قطرات اشک از چشمهای درشت سوجین باریدن و به طرف یوهان قدم برداشت. انتهای آستین کتش رو گرفت و به نیمرخ بیتفاوت مرد خیره شد:
«یعنی تمام این چند سالی که با هم بودیم دیگه برات اهمیت نداره؟ ولی من از الان دلم تنگته و نمیدونم چهجوری قراره بدون تو زندگی کنم...»«به سادگی خانم یون. شما زن قویای هستین، مطمئنم از پسش برمیاین! آه... سلام.»
گائون با نیشی که ول شده بود، این جمله رو به زبون آورد و به طرف اون دو نفر رفت. با دستش یوهان رو مخالف سمتی که سوجین ایستاده بود، آروم هول داد و میون اون دو نفر قرار گرفت.
از نظر اندامی تفاوت آنچنانی میون گائون و یوهان نبود، اما از نظر رفتاری زمین تا آسمون با هم فرق داشتن. وقتی کنار هم ایستادن، گائون با شلوار کتان کرمی و پیراهن سبز تیرهش کاملا متفاوتتر از یوهان با کت و شلوار طوسی رنگش، به نظر میرسید.
سوجین به دستش که توسط اون پسر از آستین یوهان جدا شده بود، نگاهی انداخت و بعد با حرص رو بهش غرید:
«برای چی اومدی اینجا؟!»«اوه واضح نیست؟ اومدم دنبال ددی_ چیز قاضی کانگ! آخه امروز با هم قرار داشتیم.»
بعد دستش رو دور بازوی یوهان پیچید و با لبخند به طرفش برگشت:
«مگه نه؟ گفتی میخوای توی خونهت با هم شام بخوریم.»ابروهای مرد کمی بالا رفتن و سوالی به چشمهای گائون خیره شد. دقیقا کدوم قرار شام؟ اون پسر نذاشت حداقل دو روز از خطونشون کشیدنش بگذره و بعد دوباره مثل زنجیر ازش آویزون بشه.
جهت نگاه گائون و یوهان با شنیدن صدای خشمگین سوجین، به اون سمت برگشت:
«انقدر وقیحی که خودتو وسط رابطهی یه زن و شوهر جا کردی! اصلا میدونی شرم و حیا چیه؟»گائون لبهاش رو جمع کرد و چهرهی ناراحتی به خودش گرفت:
«اوه واقعا شرمندهام... اصلا شِیم آن می!
حتما باهاتون کلاس "چگونه یک مطهرهی پاکدامن باشیم" رو برمیدارم. شما با پرونده درخشانتون قطعا از من واردترین که با وجود داشتن شوهر، خودتونو وسط رابطه بقیه نندازین! امان از این زنای خیابونی که طرز فکر جامعه رو خراب میکنن.»«الان داری به من تیکه میندازی؟!»
«خانم یون این حرفو نزنین! ولی خب میگن تو حرفو بنداز زمین، صاحبش خودش برمیداره.»
بعد با لبی که تا آخرین حد کش اومده بود، سرش رو به سمت بازوی یوهان خم کرد. درست همون حرکتی که سوجین توی جشن اجرا کرده بود تا حرصش رو دربیاره. البته چون قدش با یوهان تقریبا برابر بود، سرش به جای بازو، روی شونهی اون مرد قرار گرفت.
زن با دندونهایی که روی هم ساییده میشد و سگرمههای گره کرده، قدمی به طرف گائون برداشت:
«فقط همجنسای من نیستن که خیابونی و هرزه میشن. قبلا فقط باید مراقب میبودی که زنی شوهرتو اغوا نکنه، اما الان باید مراقب مردای اطرافشم باشی که با لودگی قاپشو ندزدن!»
![](https://img.wattpad.com/cover/362206492-288-k132306.jpg)
YOU ARE READING
گرداب گناه
Fanfictionمن درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع میدونست... باید به خودم و قلبم میفهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق بورزه. اما اون گرداب که بوی تو رو میداد، من رو داخل تاریکی خودش کشید و تبدیلم کرد به شیطانی که وجود...