پارت شانزدهم

2.5K 411 115
                                    

دوباره اون نقاب تکراری که با یک لبخند دروغین تزیین شده بود، روی صورت گائون نشست و جوری که انگار چیزی از اون مکالمه نفرت‌انگیز نشنیده، به طرف اون دو نفر قدم برداشت. از درون داشت آتیش می‌گرفت و حتی دلش نمی‌خواست به چهره‌ی یوهان نگاه بندازه، ولی توی اون شرایط نمی‌تونست به‌خاطر حرف‌هایی که بی‌رحمانه بودن اما حقیقت داشتن، با یوهان دعوا بگیره. پس با خونسردی کنار یوهان و مقابل پدرش ایستاد و نگاهش رو میون اون دو نفر چرخوند:
«اینکه دو تا ددیامو دارم کنار هم می‌بینم، خیلی هیجان‌انگیزه!»

بعد لب‌هاش رو کش آورد و ردیف دندون‌هاش رو به نمایش گذاشت.
چشم‌های چونگ‌سو از عصبانیت و شنیدن همچین حرف بی‌شرمانه‌ای، برق زد. اخم‌هاش رو درهم کشید و از میون دندون‌های کلید شده‌ش غرید:
«زبونت برای گفتن هر چرندی، راحت می‌جنبه! نکنه عقلتو از دست دادی؟ اصلا فکر کردی داری چه غلطی می‌کنی؟!»

گائون با بی‌قیدی شونه‌ای بالا انداخت و در مقابل صدای خشن و بلند پدرش، بی‌خیال جواب داد:
«آبرو حیثیت عزیزتو انگولک می‌کنم و اون وسط یکمم خوش‌ می‌گذرونم؟ آه البته الان دیگه آبروت چوب حراج بهش خورده ددی! پس رو قسمت خوش گذرونیم تمرکز کن.»

چونگ‌سو با حرص پوزخندی زد. باورش نمی‌شد پسری که تربیت و بزرگ کرده همچین خائنی بار اومده باشه! البته با توجه به رفتار‌های سرکشانه‌ش بعد از مرگ مادرش، رفتاری که امروز داشت بروز می‌داد، چیز غیرعادی‌ای نبود:
«توی آستینم یه مار پرورش دادم. ولی تعجبیم نداره، از اون مادر همچین پسر احمقی دور از انتظار نیست. می‌یونگ هم هیچی از سیاست سرش نمی‌شد و با یه ذره توجه راحت گول می‌خورد. درست مثل توی نادون که آلت دست این مرد شدی!»

گائون با شنیدن اسم مادرش و توهین‌هایی که اون مردک بهش نسبت داده بود، خونسردی از چهره‌ش پر کشید و صداش از حرص لرزید:
«آره! مادر من ساده و بی‌سیاست بود، وگرنه هیچ‌وقت خام آدمی مثل تو نمی‌شد که آخرش به‌خاطر خیانتای تو با زنای مختلف، سکته کنه و بیفته بمیره!»

«هاه! پس دردت اینه؟! هنوز عقده‌ی مرگ مادرتو از من داری، برای همین خودتو بازیچه کردی که مثلا انتقام بگیری؟ به این فکر کردی اگه من پایین کشیده بشم، چه‌جوری می‌خوای زندگی کنی؟ تو هر چیزی که الان داری از صدقه‌سری منه!‌ ماشینت، خونه‌ت، وسایلات...»

با نگاهش از سرتاپای گائون رو برانداز کرد و ادامه داد:
«حتی لباسایی که الان تنته هم با پولای من خریدی. تو بدون من هیچی نیستی کیم گائون، هیچی!»

یوهان نگاه پر از انزجارش رو از چونگ‌سو گرفت و به گائون چشم دوخت. بدن پسر، لرزش ریزی داشت و دست‌هاش به قدری محکم مشت شده بودن که پوست دستش رنگ به رو نداشت.
اما گائون توی ظاهرسازی کارش حرف نداشت، پس خیلی زود، لبخند تمسخرآمیزی روی لب‌هاش نشوند تا خشم و حرصش رو پنهان کنه:
«فکر کردی الان بازیگر یه فیلمی که شبیه پدر نقش اول، می‌خوای از ارثو میراث محرومم کنی؟ من هیچ اهمیتی به اون تشکیلاتت که با رشوه دست و پاش کردی نمی‌دم و حاضرم برم توی اتاق زیرشیروونی زندگی کنم، اما حداقل اسم تو رو به‌عنوان پدر، به دوش نکشم.»

گرداب گناهWhere stories live. Discover now