گائون با انگشت شست و اشارهش میون دوتا ابروش رو ماساژ داد و سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه. اما دویون به بمب ساعتی مقابلش که در شرف انفجار بود، توجهی نشون نداد و بیخیال غر زدنش، نشد:
«خیلی آدم کثیفی هستی کیم گائون! زدی گوشیو روم قطع کردی بعد بهم یه زنگم نزدی. آره دیگه نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار! دیگه ما فقیر فقرا رو میخوای چیکار وقتی با اون قاضی جونت سرت گرمه.»گائون نگاه سرخش رو به دویون که یکسره درحال چرتوپرت گفتن بود، دوخت. اون تصویری تماس گرفته بود تا با جههیون در مورد مسئلهای مشورت کنه، اما اون پسرهی سریش که همهجا حضور داشت، جواب گوشی رو داد و الان سه دقیقهی متوالی درحال غر زدن بود و جملات تکراری رو برای بار سوم و حتی چهارم زبون میآورد!
گائون دهنش رو باز کرد تا فحشهای کمر به پایینش رو نثار دویون و جدوآبادش کنه که خود پسر زودتر دستبهکار شد و طلبکار به چهرهی خشمگین دوستش توپید:
«چیه چیه با اون نگاه هاپوییت داری منو میخوری؟! جرئت داری دهنتو باز کن تا ده برابر دهنمو برات باز کنم. یکم احساس ندامت تو اون ریخت نحست نیس که بگم آره پشیمون_... یـــــا گوشیو پس بده میخوام بیشتر بشورمـــــش!»جههیون گوشی رو که از دست دویون قاپید، بالای سرش برد و دست دیگهش رو به پیشونی اون گربهی عصبانی که به سمتش خیز گرفته بود و بپربپر میکرد تا گوشی رو پس بگیره، فشرد تا نزدیکش نشه:
«بسه دیگه، انقد شستیش رنگش از سفید شده قرمز. قبل اینکه رنگ خودتو قهوهای کنه بکش بیرون و برو حواست به نودل باشه وا نره.»دویون از این اختلاف قدی و اینکه دستش به گوشی نمیرسید، خرناسی کشید و یک ضربهی محکم توی زانوی اون کله قرمزی رومخ کوبید. بعد با اخم و قهر به طرف آشپزخونه رفت.
جههیون گوشی رو پایین آورد و گائون که تا اون لحظه فقط سفیدی سقف رو میدید، بالاخره با چهرهی جههیون مواجه شد:
«چهجوری میتونی تحملش کنی و باهاش زیر یه سقف باشی؟!»جههیون روی مبل راحتی پذیرایی نشست و همونطور که آرنجش رو روی دستهش میذاشت، سرش رو به دستش تکیه داد:
«یکم وراجه اما قابل تحمله. خودت که میشناسیش، بهش برخورده که چیزی بهش نگفتی.»گائون آهی کشید. دویون از اون سری آدمهایی بود که دلش میخواست از همهچیز خبر داشته باشه و با جون و دل به تمام اخبار و شایعات گوش میداد. این موضوع برای گائون اهمیتی نداشت و به نظرش بچگانه بود که کسی بخواد سر همچین چیزی ناراحت بشه، ولی از طرفی میدونست این موضوع برای دویون اهمیت داره.
اینکه اون پسر بخواد از اخبار دست اول دوست صمیمیش عقب بیفته، قطعا براش ناراحت کننده بود و گائون با یادآوری این موضوع به خودش، سعی کرد عصبانیتش رو از بین ببره و دویون رو درک کنه.
پشتش رو به اپن تکیه زد و با کلافگی کمی که هنوز توی صداش بود، گفت:
«خیلیخب خودم میدونم، بعدا از دلش درمیارم.»
![](https://img.wattpad.com/cover/362206492-288-k132306.jpg)
YOU ARE READING
گرداب گناه
Fanfictionمن درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع میدونست... باید به خودم و قلبم میفهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق بورزه. اما اون گرداب که بوی تو رو میداد، من رو داخل تاریکی خودش کشید و تبدیلم کرد به شیطانی که وجود...