خاکبرسری و این حرفا👀 میخواین نماز روزه امروزتونو بسوزونین، بخونین🔞
๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑
اعتراف به چیزی که نمیخواست هیچوقت برملا بشه، اخمی بین ابروهاش انداخت.
گائون دفعههای زیادی با فکر به اینکه یوهان داره داخلش میکوبه، خودارضایی کرده بود... از نظر خودش این راز تا ابد باید توی سینهش محفوظ میموند. ولی اون قاضی عوضی حتی از روی حرکاتش تونست حدس بزنه اولین باری نیست که خودش رو لمس میکنه.دستهای یوهان روی رونهای پسر نشست و سرانگشتهاش نوازشوار تا باسنش پیش رفت. لپهای باسنش رو چنگ زد و بدنش رو به جلو کشید:
«توی فانتزیات داشتم باهات چیکار میکردم؟»لعنتی این چه سوالی بود آخه؟ چرا اون مرد سوالاتی میپرسید که راحت جوابشون رو حدس میزد؟ اینکه از دهن گائون جوابش رو بشنوه دقیقا چه لذتی بهش میداد؟!
گائون که با حرکت یوهان دوباره به جلو کشیده شده بود و عضوش روی شکم و عضو مرد فشرده میشد، با نفسنفس سرش رو پایین انداخت. دستهاش که روی شونه یوهان قرار داشت تا از سقوطش جلوگیری کنه، فشار بیشتری به استخوان سرشونه مرد وارد کرد و با صدایی که میلرزید، حرصی جواب داد:
«داشتی با بدنم بازی میکردی و به فاکم میدادی! آجوشی الان که فکر میکنم میبینم وقتی حرف نمیزدی جذابتر بودی!»یوهان آروم خندید. میدونست هر چقدر هم اون پسر خودش رو بیشرم نشون بده، باز هم از گفتن یه سری چیزها خجالت میکشه.
حالا که جواب مورد نظرش رو از زبون پسرک شنیده بود، بالاخره بیخیال اذیت کردنش شد. چهرهی اخموی گائون که تا گوشهاش سرخ شده بود، خندهش رو به لبخندی شیطانی بدل کرد و با دستهاش باسن پسر رو بیشتر مالید:
«هـــوم مگه اون تتو رو نزدی که جلوی چشمم باشه و دیوونهم کنی؟ پس چرا برنمیگردی؟»باسنش که توی دستهای یوهان فشرده میشد، تمرکزش رو بههم میزد. پلکهاش رو روی هم فشار داد و با صدای نالهای که دیگه روش تسلطی نداشت، جواب داد:
«آه... چ...چون میخوام صورتتو ببینم... یا شایدم... ح...حواسمو پرت کنم... که شجاعتم دود نشه بره هوا؟»نگاه یوهان سوالی شد. مگه توی فکر اون پسر چی میگذشت؟
با بوسیده شدن لبهاش توسط گائون و بعد از اون گرفته شدن عضوش، خیلی زود جواب سوالش رو فهمید.
گائون همونطور که به بوسیدن لبهای یوهان ادامه میداد، آروم عضو مرد رو که با دستش نگه داشته بود، به ورودیش فشار داد. اما قبل از اینکه حتی نیمی از اون رو داخل خودش جا بده، متوقف شد و با ناله لبهاش رو از لبهای یوهان جدا کرد.لعنت... یعنی هر دفعه قرار بود انقدر درد بگیره؟ گائون حتی توان و جرات نداشت کوچیکترین تکونی بخوره که مبادا دردش تشدید بشه.
یوهان باسن نرم پسر رو رها کرد. به جاش دستش رو روی کشاله رونش گذاشت و با انگشت شستش آروم نوازشش کرد:
«میخوای کمکت کنم؟»
![](https://img.wattpad.com/cover/362206492-288-k132306.jpg)
YOU ARE READING
گرداب گناه
Fanfictionمن درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع میدونست... باید به خودم و قلبم میفهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق بورزه. اما اون گرداب که بوی تو رو میداد، من رو داخل تاریکی خودش کشید و تبدیلم کرد به شیطانی که وجود...