صبح روز بعد گائون پلکهاش رو با صدای قطرات بارون که به شیشهی پنجره برخورد میکرد، باز کرد.
چشمهای خستهش رو به پنجره که با پردهی قهوهای رنگ پوشیده شده بود، دوخت. از لابهلای پارچهی مخملی که تا نیمهی پنجره رو گرفته بود، روشنایی روز به داخل اتاق تابیده میشد.
گائون کمی به سر خوردن قطرههای بارون از روی شیشهی پنجره نگاه کرد و بعد توی جاش چرخید. سمت چپش یوهان روی تخت به خواب رفته و چشمهاش هنوز بسته بود. موهاش روی پیشونیش ریخته شده و نفسهاش با ریتم آروم و پیوستهای بالا و پایین میرفت.گائون دستش رو به سمتش برد و کمی چتریهاش رو کنار زد. لبخند کوچیکی کنج لبش نشست و همونطور که دستش رو زیر سرش میزد، به مرد مقابلش خیره شد. با وجود اینکه توی اوایل دهه چهل سالگی به سر میبرد، اما گذر زمان هیچ تاثیری روی جذابیت و زیباییش نذاشته بود.
نه اینکه بهخاطر عشق زیاد کور شده باشه؛ کانگ یوهان واقعا با اون پوست گندمی، خط فکش، موهایی که همیشه به زیبایی به بالا حالت میداد و... بدنش! بدن روی فرم و تیکههای سفت شکمش که وجود گائون رو قلقلک میداد تا بخواد بهشون دست بزنه خیلی... آه کیم گائون! دو دقیقه اون قلب و نگاه هیزت رو جمع کن که باید به نقشهمون برسیم!چشمهاش رو محکم بههم فشرد و نفسش رو رها کرد. اون کارهای مهمتری از قورت دادن یوهان با نگاهش داشت. درسته درخت مشکلسازی به اسم سوجین رو از تنه قطع کرده بود، اما اون تنه لعنتی هنوز ریشه داشت و ممکن بود دوباره جوونه بزنه. باید کنار ریشهش سم میریخت تا کلا خشک بشه و نتونه وسط زندگیشون قد علم کنه.
دوباره به طرف پنجره برگشت و گوشیش رو از میز کنار تخت برداشت. با چشمهایی که برق شرارت هر لحظه درونش واضحتر میشد، چند تا فیلم کوتاه از خیانتهای سوجین رو جدا کرد. فیلمها رو به همراه پیامی که داخلش نوشته بود: "نظرت چیه با ویدیوکال در مورد این فیلم قشنگات به نتیجه برسیم سوجین_شی؟ البته اگرم حرفی باشه من میزنم و تو کلا حق نداری دهنتو باز کنی. تا نیم ساعت بهت زمان میدم فکراتو بکنی و بهم زنگ بزنی." ارسال کرد.
از گوشه چشم نگاهی به یوهان انداخت و با دیدن پلکهای بستهش، خیالش راحت شد. توی دلش دعا کرد که یوهان فعلا بیدار نشه و بتونه از شر سوجین خلاص بشه.
حدودا یک ربع بعد گوشیش لرزید. حالا نه تنها نگاهش، بلکه کل چهرهش حالت شیطانی به خودش گرفته بود.
گائون خیلی سریع دستش رو داخل موهاش کشید و تارهاش رو کمی مرتب کرد. بعد همونطور که رو به بالا دراز میکشید، تماس تصویری رو وصل کرد.نگاه مضطرب سوجین که به چهرهی آشنا و شیطانی گائون افتاد، برای چند لحظه نتونست واکنشی نشون بده و فقط ناباور به صفحه خیره شد.
کمکم اضطراب از درون چشمهاش رنگ باخت و حس عصبانیت توی هر کدوم از اجزای صورتش، به شکلهای مختلف، به نمایش دراومد. ابروهاش درهم گره خورده و چشمهاش شبیه گلولههای آتیش، شعله میکشیدن.
لبهاش رو از هم فاصله داد تا فحشهاش رو برای اون پسر ردیف کنه که گائون سریع انگشت اشارهش رو روی لبش فشار داد و آروم لب زد:
«قانون بازیمون یادت رفته؟ حق نداری حرف بزنی. البته اگه انقدر مشتاقی جلوتو نمیگیرم، اما عواقب بعدش پای خودته!»
![](https://img.wattpad.com/cover/362206492-288-k132306.jpg)
YOU ARE READING
گرداب گناه
Fanfictionمن درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع میدونست... باید به خودم و قلبم میفهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق بورزه. اما اون گرداب که بوی تو رو میداد، من رو داخل تاریکی خودش کشید و تبدیلم کرد به شیطانی که وجود...