پارت بیست و ششم🔞

2.6K 348 84
                                    

گائون دست‌ چپش رو عقب برد و کورکورانه دنبال دست یوهان می‌گشت تا جلوش رو بگیره. اما یوهان دست پسر رو پس زد و یه دونه محکم روی لپ باسنش کوبید:
«به این زودی کم آوردی؟»

صدای ضربه‌ش توی گوش یوهان زنگ زد و مثل سطل آب یخ، روان گُرگرفته‌ش رو آروم کرد. ناله‌ی تحریک‌آمیز گائون و رد سرخی که روی باسن سفید و نرم پسر ایجاد شده بود، ترغیبش کرد دوباره و دوباره کارش رو تکرار کنه و از صدای ناله‌های بلندش لذت ببره.

اون ضربه‌ها برای گائون دردناک و لذت‌بخش بود... بدنش ضعف داشت و در مقابل به قدری داغ کرده بود که فقط به ارضا شدن فکر می‌کرد. عضو سخت شده‌ش که بین بدن و صفحه‌ی میز فشرده می‌شد، نفس‌هاش رو به شماره انداخته و انگشت‌های یوهان که اطراف ورودیش رو می‌مالید و اذیتش می‌کرد، از توانش خارج بود.
خیسی پریکام و بعد از اون منیش رو روی پوست زیر شکمش حس کرد و بدنش با سستی روی میز ولو شد.

یوهان که شل شدن بدن گائون رو دید، دست از کارش برداشت و شونه‌ی پسر رو گرفت تا جسمش رو به طرف خودش برگردونه. با دیدن مایع شیری رنگی که روی میز و زیر شکم گائون رو پوشونده بود، نیشخندی زد و روی بدنش خم شد:
«سریع‌تر از حد انتظارم بود. دفعه بعد برات اسپری تاخیری بخرم؟»

گائون میون نفس‌نفس زدنش، نگاه چپکی‌ای به یوهان انداخت و با صدای تحلیل رفته، حرصی گفت:
«ا...انقدر که... باهام... ور رفتی! م...مگه نگفتم نچرخونش؟!»

چشم‌های یوهان باریک شدن و به اون پسر خودخواه که راحت ارضا شده بود، خیره‌ نگاه کرد.
توی یه حرکت ناگهانی دوباره شونه‌ی پسر رو چنگ زد و به طرف میز برگردوند. گردنش رو میون چنگال‌هاش گرفت و سرش رو میز به چسبوند.
گوش‌های خزداری که روی سر گائون بود، با این کارها به‌هم ریخته و از جای اصلیش خارج شد. البته که توی همچین موقعیتی، این مسئله اهمیت چندانی نداشت.

یوهان این بار کاملا دم و بات‌پلاگ رو بیرون آورد و گائون با حس خلاصی و خالی شدن حفره‌ش، هیسی کشید. اما صدای پایین کشیده شدن زیپ شلوار که به گوشش رسید، حس اضطراب و هیجان رو توی بدنش، به کار انداخت.
بعد از کام شدنش، انرژی زیادی نداشت تا بخواد یوهان رو همراهی کنه، اما باز هم از این وضعیت راضی نبود. با نشستن جسم داغ و نبض‌داری روی شکاف باسنش، تکونی خورد و مچ دست یوهان که گردنش رو نگه داشته بود، چنگ زد:
«ای...این‌جوری نه... می‌خوام ببینمت...»

یوهان با شنیدن اون جمله، نرم شد و گردن پسر رو رها کرد. بدن گائون از وقتی که میون جسمش و میز گیر افتاده بود، وضعیت جالبی نداشت. بالاتنه و تا ابتدای رونش روی میز بود و یکی از پاهاش به‌زور زمین رو لمس می‌کرد.

یوهان شونه‌ی پسر رو گرفت و رو به بالا برگردوند. پشت بدنش کاملا روی میز قرار گرفت و مرد میون پاهاش ایستاد. دو طرف کمر گائون رو گرفت و باسنش رو تا لبه‌ی میز به طرف خودش کشید.
باسن پسر که به عضو شق شده یوهان چسبیده شد، گائون مغزش سوت کشید. آب دهنش رو به سختی فرو خورد و به یوهان که پاهاش رو گرفته و روی شونه‌ش می‌ذاشت، نگاه کرد و زیرلب زمزمه‌وار گفت:
«چرا حس می‌کنم قضیه رو بدتر کردم...»

گرداب گناهWhere stories live. Discover now