گائون دستش رو به طرف بطری شیشهای که محتویات داخلش از نصف کمتر شده بود، برد تا دوباره لیوانش رو پر کنه. اما دستی دیگهای مچش رو گرفت و به دنبالش صدای کلافهی فرد با شماتت بلند شد:
«هی فکر کردی داری چیکار میکنی؟ بسه دیگه! همین الانشم بیشتر بطریو خالی کردی. میدونی این لعنتی چقدر قویه؟! معدهدرد میگیری!»گائون لبهاش رو برچید و اخم میون ابروهاش نشست:
«سوهیون_آ میشه کمتر غر بزنی؟! بهعنوان دوست قرار بود همراهیم کنی، نه مامانم!»بعد دست دختر رو پس زد و لیوانش رو پر کرد. از دو پسری که مقابل اونها پشت میز نشسته بودن، اونی که روبهروی گائون بود، لیوان رو از دستش گرفت و روی میز گذاشت:
«به فکر خودت نیستی، به فکر منو جههیون باش! کی میخواد این هیکل گندتو تا خونه ببره؟»جههیون که فرد کناری اون پسر بود، لیوانش رو از روی میز برداشت و با پوزخند یک طرفهای به صندلیش تکیه زد:
«دویون_آ، احتمالا حتی نیاز نباشه ما از جامون جم بخوریم. بهزودی مقصر این وضعیت خودش میاد.»دویون به اون پسر که در کمال آرامش نوشیدنیش رو میخورد، نگاه مشکوکی انداخت و گفت:
«منظورت چیه؟ یـــــا کله قرمزی، باز بدون اینکه به ما بگی چه کرمی ریختی؟ کی مقصره اصلا؟»گائون که هنوز با سوهیون سر لیوان نوشیدنی درگیر بود، با شنیدن حرفهای اون دو نفر ناگهان به سمتشون برگشت و با لحن کشداری که چاشنی عصبانیت همراهش بود، صداش رو بالا برد:
«اسم اون تیکه آهنو جلوم بیارید خونتونو میریزم! هم توی قلبم کشتمش، هم براش سنگ قبر گذاشتم که با قلب سنگیش ست بشه!»بالاخره لیوانش رو از دست سوهیون قاپید و همهش رو سر کشید. لیوان رو روی میز کوبید و یه ضرب از جاش بلند شد:
«از شر این احساس کوفتیم راحت شدم! زندگیم از الان به بعد فقط قراره خوشگذرونی و خراببازی باشه!»بعد با گیجیای که حاصل مستیش بود، به طرف دختر و پسرهایی که درحال رقصیدن بودن، رفت.
سوهیون دستش رو به تکیهگاه صندلی گرفت تا به سمت اون پسر بچرخه و بلند گفت:
«همین الان داشتی میرقصیدی! دو دیقه بشین سرت گیج میره پسرهی خنگ!»اما صداش برای اینکه توی اون جمعیت و صدای کر کنندهی آهنگ به گوش گائون برسه، زیادی محو بود. دختر نفس کلافهش رو بیرون فرستاد و به طرف جههیون برگشت:
«منظورت از حرفی که زدی چی بود؟ از کجا میدونی اون آدم کیه و امشب میاد اینجا؟»جههیون چشمهای روباهی شکلش رو به طرف سوهیون چرخوند. آرنج دستش رو روی تکیهگاه صندلی کناریش گذاشت و سرش رو به دستش تکیه زد:
«مطمئن نیستم! ولی یه استوری اختصاصی براش گذاشتم، اگه طرف براش مهم باشه قطعا یه تکونی به خودش میده.»
![](https://img.wattpad.com/cover/362206492-288-k132306.jpg)
YOU ARE READING
گرداب گناه
Fanfictionمن درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع میدونست... باید به خودم و قلبم میفهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق بورزه. اما اون گرداب که بوی تو رو میداد، من رو داخل تاریکی خودش کشید و تبدیلم کرد به شیطانی که وجود...