پارت هفدهم

2.2K 376 120
                                    

گائون شدیدا دلش می‌خواست، دونه‌به‌دونه کلماتی که یوهان کنار هم چیده بود تا اون جملات بی‌رحمانه رو شکل بده، بلند به زبون بیاره. همون جملاتی که برای تحقیر کردن چونگ‌سو گفته بود ولی نمی‌دونست گائون هم داره حرف‌هاش رو می‌شنوه. اما بازگو کردن حرف‌های یوهان فقط حس سرشکستگی بهش می‌داد و همین‌طور اگه اون مرد می‌فهمید که گائون داخل ساعتش شنود کار گذاشته، تیغه تیز اتهام سمت خودش برمی‌گشت...

به این فکر کرد که حتی اگه توبیخ یوهان رو در مورد شنود به جون بخره و حرفش رو بزنه، می‌خواد چی بگه؟ چرا همچین حرف‌هایی در موردم زدی؟ که در نهایت جواب یوهان با سردی توی گوش و قلبش بشینه: "مگه حقیقت چیزی به غیر از اینه؟"
حتی اگه قبول کردنش دردناک بود، نمی‌شد این حقیقت رو که رابطه‌شون تقریبا یک‌طرفه‌ست، انکار کرد. گائون هم ترجیح داد به جای بازخواست کردن یوهان به‌خاطر حرف‌هایی که زده بود، از خرد شدن غرورش جلوگیری کنه.
با تمام این‌ها باز نتونست جلوی کلام نیش‌دارش رو بگیره و پوزخند کجی روی لب‌هاش نشست:
«مگه رفتارم چشه؟ عا مناسب یه هرزه نیست؟ باید جانم و چشم فقط از دهنم دربیاد؟»

اون پسر چش بود؟ همش یک ساعت از خداحافظیشون توی خونه می‌گذشت و بعدش دیگه با هم حرفی نزده بودن تا بخواد موجب این رفتار پرخاشگرانه باشه. با اینکه یوهان خوشش نمی‌اومد کسی بدون دلیل و منطق این‌طوری باهاش حرف بزنه، اما خودش رو آروم نگه داشت تا بفهمه چه اتفاقی افتاده:
«گائون_آ؟»

گائون طوری که انگار اسمش رو نشنیده، دوباره به نیش‌و‌کنایه زدنش ادامه داد:
«عا راستی! نگران نباش که چون با بابام به مشکل خوردم از این به بعد قراره چتر شم توی خونه‌ت.
مامانم یه چیزایی برام گذاشته که نخوام مثل زالو بهت بچسبم. هاها چه هرزه‌ی خوبیم نه؟ دنبال مال و اموالت نیستم.»

«کیم گائون!»

لحن خشن و تن صدای یوهان که بالاتر رفت، باعث شد گائون سکوت کنه و با اخمی که درهم قفل شده بود، به یوهان نگاه کنه.
با سکوت گائون، یوهان نفسش رو بیرون فرستاد و کلافه گفت:
«به جای اینکه هی تیکه بندازی، بگو چت شده. با تیکه انداختن به جایی نمی‌رسی!»

گائون پوزخند صداداری زد و تمسخرآمیز به خودش اشاره کرد:
«چرا بخوام تیکه بندازم؟ مگه غیر از اینه که یه زیرخوابه بیشتر نیستم؟!»

یوهان ناگهانی پشت گردن پسر رو گرفت و به طرف خودش کشید. خیره به چشم‌های لج‌باز گائون که با گرفتن کاناپه در تلاش بود خودش رو عقب بکشه، غرید:
«انقدر این کلمه رو تکرار نکن!»

«ولی خودت کسی بودی که این کلمه رو بهم نسبت دادی کانگ یوهان! توی لعنتی بودی که بدون هیچ رحمی، بدون اینکه اهمیت بدی چقدر دوست دارم بهم گفتی زیرخوابه!»
کاش این جملات به جای خراش دادن مغزش، فقط از دهنش خارج می‌شدن. حس می‌کرد گفتنشون شبیه گدایی توجه بود و نگفتنش... محافظت کردن از غرورش؟ نگفتنی که داشت به قیمت چرخیدن این افکار سمی و مخرب توی سرش تموم می‌شد!

گرداب گناهWhere stories live. Discover now