⛔️پارت دارای کمی خرابی و گناه میباشد⛔️
یوهان مچ دست گائون رو گرفت و بدن پسر رو به طرف خودش کشید. دستهاش روی کمر و کتف گائون نشست و بدنش رو نزدیک خودش نگه داشت.
سرش جلوتر رفت و زبونش روی پکهای بالایی شکم پسر حرکت کرد. بدون هیچ عجلهای خط سفیدی که گائون با خامه روی تنش کشیده بود رو گذروند و مسیر شیرینش رو با زبونش طی کرد تا به وسط سینههاش برسه.گائون هم ساعد دستهاش رو روی دو طرف شونهی یوهان گذاشت و با بدنی شل، میون بازوهای مرد فرو رفت. حس خیسی و گرمی زبون یوهان که روی پوستش کشیده میشد، نفسهاش رو آروم و عمیق کرد.
سر یوهان به سمت سینهی چپ گائون رفت و خامهای که روی ماهیچههای محکمش نشسته بود رو با لذت داخل دهنش مزه کرد.
انقدر اون منطقه رو با زبونش لیسید و بین لبهاش مکید که رد سفید خامه، با جای کبودی لاومارکهاش جایگزین شد.
حرکات زبونش به قدری برای پسرک در آغوشش تحریک کننده بود که با هر عملی از سمت یوهان، صدای ضعیف نالههاش اوج میگرفت.
یوهان بعد از اینکه حسابی سینهی پسر رو با طیف قرمز و بنفش نقاشی کرد، بالاخره سرش رو بالاتر برد. با رسیدن به جای گازی که توی دفترش روی گردن گائون به جا گذاشته بود، دوباره لبهاش رو حریصانه به پوست حساس گردنش چسبوند و کبودی محوش رو بار دیگه پررنگ کرد.
بدن گائون لرز ریزی گرفت و همونطور که سرش به عقب خم میشد، ناله کرد:
«آه... ت...تازه داشت رد ک...کبودیش از بین میرفت... دو...دوباره داری... تازهش میکنی...؟ ن...نکنه از بنفش خ...خوشت میاد که ک...کل تنمو این رنگی کردی؟»یوهان با چشمهای براق و رضایتمندش به چهرهی سرخ و نفسنفس زدنهای گائون نگاه کرد و جواب داد:
«من عاشق رنگ بنفشم... وقتی با سفیدی تنت ترکیب میشه.»گائون خندهی بیحالی کرد و متقابلا چشمهای خمارش رو به یوهان دوخت:
«بهت ن...نمیخورد همچین لا...لاسزن قهاری باشی...»یوهان دستش رو روی عضلات پشت بدن پسر بالا و پایین برد و پوست لطیفش رو لمس کرد:
«یه طعمه لذیذ و خوشمزه جلومه. باید نرمش کنم تا از تلهم فرار نکنه.»گائون دستهاش که روی شونهی یوهان بودن رو به هم رسوند و پشت گردن مرد درهم قفلشون کرد. با کمک گرفتن از گردن یوهان، زانوهاش رو صاف کرد و روی پاهاش ایستاد. بعد از کمر توی صورت مرد خم شد و آهسته شروع به صحبت کرد:
«طعمهت... با پای خودش اومده توی تله... و انقدری دیوونه نیست که همچین شکارچیه دلفریبیو از دست بده...»بهخاطر اینکه گائون به طرفش خم شده بود، صورتهاشون فاصلهی خیلی کمی با هم داشتن. یوهان با لبخند یک طرفهای دستش رو پشت گردن پسر گذاشت و سرش رو به طرف خودش کشید. فاصله میونشون رو از سر گذروند و لبهای نیمهباز گائون رو بوسید.
یوهان حتی فکرش رو هم نمیکرد روزی توی همچین موقعیتی قرار بگیره و تشنهی به دست آوردن پسرک مقابلش بشه. تشنهی لمس کردنش و شنیدن صداش که مخاطب قرارش میده.
زندگی گاهی عجیبترین اتفاقات رو برای آدم رقم میزنه که حتی فکرش هم به ذهن خطور نمیکنه، چه برسه که واقعی بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/362206492-288-k132306.jpg)
YOU ARE READING
گرداب گناه
Fanfictionمن درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع میدونست... باید به خودم و قلبم میفهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق بورزه. اما اون گرداب که بوی تو رو میداد، من رو داخل تاریکی خودش کشید و تبدیلم کرد به شیطانی که وجود...