[16]

110 15 0
                                    

وویونگ از ماشین پیاده شد و با تردید به پلاک خونه‌ی جلوش نگاه کرد؛ بیرونش که می‌گفت باید از گرون‌ترین‌های این منطقه و بزرگ باشه.

وویونگ از ماشین پیاده شد و با تردید به پلاک خونه‌ی جلوش نگاه کرد؛ بیرونش که می‌گفت باید از گرون‌ترین‌های این منطقه و بزرگ باشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بیشتر از هرچیزی جذب بالکن شیشه‌ای و بزرگ طبقه‌ی دوم خونه شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بیشتر از هرچیزی جذب بالکن شیشه‌ای و بزرگ طبقه‌ی دوم خونه شد. در نهایت وقتی به اندازه‌ی کافی به نما نگاه کرد که آروم بشه، یه نفس عمیق کشید و رفت جلو آیفون رو زد و کلافه جلوی دوربینش تو موهاش دست کشید.

سان داشت تو کابینت‌ها می‌گشت که صدای زنگ بلند شد؛ از آشپزخونه در اومد و به ساعت نگاه کرد که هفت و پنج دقیقه رو نشون می‌داد.
- وقت‌شناسی؛ خوبه!

به تصویر وویونگ که انگار حتی از چشم تو چشم شدن با دوربین آیفون هم فرار می‌کرد نگاه کرد و دوباره همون حس هیجانی که همیشه با دیدن اون آیدل سراغش میومد رو حس کرد؛ سلول به سلول بدن سان برای تصاحب وویونگ و تخریب دیواری که دور خودش کشیده بود مشتاق بودن و این چیز جدیدی نبود براش.

درو واسش باز کرد و برگشت آشپزخونه. به نظرش اینطوری حس راحت و دوستانه‌تری داشت نسبت به اینکه بخواد دم در به استقبالش بره و یه جو معذب‌کننده درست بکنه.

با صدای کلیکِ باز شدن در قلب وویونگ تو سینه‌اش فرو ریخت و استرسش دوباره برگشت.
تصمیم گرفت دیگه به چیزی فکر نکنه و فقط با جریان پیش بره؛ به محض داخل رفتنش متوجه شد برعکس تصورش خونه در واقع حیاط جلویی خیلی کوچیک و نقلی‌ای داره که حس و حال سبز و زنده‌ای داشت و می‌تونست به هرکسی، حتی وویونگ حس خوبِ آرامش بده.

𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿  ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻Where stories live. Discover now