[7]

117 17 0
                                    

با بدرقه‌ی سان، آقای کیم دوباره پشت میزش برگشت و زیر چشمی به وویونگی نگاه کرد که حتی برای خداحافظی هم از جاش بلند نشده بود؛ نمی‌تونست تو این شرایط سرزنشش بکنه؛ به اون پسر حق می‌داد که اولین برخوردش با این مسائل براش غیرقابل هضم باشه و تصمیم گرفت خلوت وویونگ رو با خودش بهم نزنه و اجازه بده همونجا یکم فکر بکنه؛ دوباره به قرارداد نگاه کرد و هرچی بیشتر از تعهدات و هزینه‌ی سان برای این معامله می‌خوند کنترل لبخندش سخت‌تر می‌شد. بالاخره به حرف اومد:
- من قرارداد رو خوندم؛ همه چیز...
قصد داشت بگه معقوله ولی حتی یه نگاه به پسر سردرگم مقابلش هم کافی بود تا بفهمه که به هیچ‌وجه کلمه‌ی مناسبی نیست؛ لبخند دودلی زد و ادامه داد:
- شرط غیرقابل اجرایی نداره که به خودت و کارت صدمه بزنه؛ خودتم یه بار بخون و امضاش کن.

قرارداد رو روی میزش به طرف جلو هل داد و وقتی بالاخره وویونگ خودشو راضی کرد به جلو خم بشه و برگه‌هایی که براش حکم سند مرگش رو داشتنو بر داره توضیح داد:
- یه ساله‌ست؛ ولی اگه آقای چوی به تعهداتش عمل نکنه می‌تونیم بدون ضرر و بازم با حفظ امتیازاتی از طرف خودمون لغوش کنیم، پس خودتو مجبور نکن کاری اضافه بر شروط انجام بدی.

وویونگ یاد شرط چکاپ پزشکی و دلیلش افتاد و فکر کرد "الان باید خوشحال بشم؟" سان آدم دقیق و از نظر وویونگ بی‌شرم و خطرناکی بود چون برای اینکه جای هیچ حق اعتراضی بعدا نمونه به وضوح همه چیزو بیان کرده بود و تو اون برگه‌ها خیلی شفاف از سکس و رفع نیازهای جنسی طرف اول قرارداد صحبت شده بود...

تو این روابط وویونگ به عنوان طرف دوم فقط یه سری حقوق ابتدایی داشت که شامل حفظ حریم شخصی، منع حضور شخص سوم تو این روابط و لزومِ در نظر گرفتن شغل وویونگ، به این صورت که سان اجازه نداشت رد و زخمی که دیده بشه رو تن وویونگ بذاره، می‌شد.

وویونگ به کلمات قرارداد زل زده بود و حرفای رئیس کمپانی رو نمی‌شنید؛ نمی‌دونست چطور احساساتش رو توصیف بکنه ولی یه چیزی واضح بود... اگه می‌تونست غرورش به عنوان یه مرد رو کنار بذاره، در مقابلِ چیزی که بدست میاورد این واقعا بهای سنگینی نبود!
دَم عمیقی گرفت و قبل از اینکه به بازدم برسه یا فرصتی برای اعلام نظر به غرورش بده برگه رو امضا کرد و با نگاه کردن به امضای خودش پای اون قرارداد نفسشو رها کرد.

همزمان آقای کیم هم احساس کرد بار بزرگی از روی دوشش برداشته شده و با اشتیاق گفت:
- برو به پسرا بگو امشب همتون شام مهمون منین و رژیم تعطیله؛ به منیجرتون می‌گم یه رستوران توپ رزرو کنه با همدیگه برین یکم خوش بگذرونین؛ می‌تونی اونجا بهشون در این مورد بگی.
وویونگ مثل برق گرفته‌‌ها سرشو بالا گرفت و بلافاصله با هول جواب داد:
- نه!! کسی نباید بدونه!

آقای کیم سعی کرد با ملایمت توضیح بده:
- اگه بهشون نگی ممکنه سوتفاهم‌های بیشتری بینتون درست بشه...
- نه! خواهش می‌کنم...
با تصور فهمیدن بقیه‌ی اعضای گروه در این مورد دوباره گردبادی تو افکار وویونگ تشکیل شد و حتی تصور نگاه قضاوت‌گر پسرا به جای نگاه‌های گرم و مهربونی که بهشون عادت داشت دستی شد دور گلوش که داشت راه نفسش رو می‌بست.

رنگش پریده‌تر از همیشه دیده می‌شد و مرد بزرگ‌تر رو وادار کرد که تسلیم بشه و بذاره گذر زمان کم‌کم وویونگ رو عادت بده و آروم بکنه:
- باشه خیالت راحت باشه. الانم پاشو برگرد سر تمرینت تا بیشتر از این کنجکاوشون نکردی.
- بهشون چی بگم؟ واسه امروز...
صدای وویونگ تو گلوش شکست و آقای کیم با کلافگی دستی پشت گردنش کشید و جواب داد:
- بالاخره که وقتی آقای چوی به تعهداتش عمل بکنه اونا متوجه امتیازات انفرادیت می‌شن!؟

با دیدن نگاه ملتمس و نگران وویونگ چنگی به موهای کوتاهش زد و با یکم فکر کردن گفت:
- چرا فقط تن واقعیت یه لباس رنگی نمی‌پوشونی؟
- یعنی چی؟
- بهشون بگو اسپانسر داری...
دستشو بالا آورد تا مانع قطع شدن حرفش با اعتراض وویونگ بشه و ادامه داد:
- ولی حرفی از آقای چوی نزن؛ بگو دخترِ یه آدم پولدار که طرفدارته و عاشقته در ازای قرار گذاشتنتون حاضر شده کمکمون بکنه.

وویونگ کمی این ایده رو سبک سنگین کرد و خیلی زود فهمید اینطوری دیگه نه تنها تحقیرآمیز نیست بلکه حتی می‌شه گفت غرورآمیزم هست داشتنِ یه فن گرلِ عاشق و خرپول...
- خوبه.
- خوبه!

و اینطوری اون قرارِ شامِ گروهی هم به خرجِ رئیسشون قطعی شد...

𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿  ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻Where stories live. Discover now