از فردای همون روز وویونگ مجبور شد با عواقب انتخابش روبرو بشه؛ و همه چیز از وقتی شروع شد که موقع غذا برای همه ناگت مرغ سفارش دادن و برای اون سالاد! ...
وویونگ: ولی من گشنمه!
لباش خود به خود آویزون شد که باعث خندهی بقیه شد؛ شبیه بچههای بهونهگیری شده بود که اسباببازی موردعلاقهاشو از دستش گرفتن و هر لحظه ممکنه بزنه زیر گریه. دختر بیچاره دوباره تکرار کرد:
- از این به بعد باید به نوبت رو سولوهاتون کار کنین و گفتن شما نفر اولین وویونگشی؛ خیلی خوب میشه اگه پنج شیش کیلو وزن کم بکنین.
وویونگ دوباره با بیچارگی به سالادش نگاه کرد و نالید:
- ولی گشنمه!از وقتی استف اون کمپانی شده بود هیچوقت وویونگ رو انقدر بیقرار ندیده بود و درک هم نمیکرد که چرا رئیس کمپانی امروز صبح یه جلسه گذاشت تا خیلی فوری در مورد دبیو سولوی وویونگ با کارمنداش حرف بزنه و از همشون خواست تو سریعترین زمان ممکن اون پسرو آماده بکنن؛ چه نیازی به عجله بود؟
هونگ جونگ آروم دستشو پشت کمر وویونگ کشید و دلداریش داد:
- تو الان باید خوشحال باشی احمق جون؛ کبوتر بخت نشسته رو شونهات؛ اون از اون...
نگاهش به نگاه کنجکاو استفشون گره خورد و با بریدن رازی که کم مونده بود لو بده ادامه داد:
- الانم که میخوان سولو دبیو کنی؛ نمیخوای واسش جذابتر بشی؟حرفش دوپهلو بود؛ وویونگ با حیرت به لیدرشون نگاه کرد و با دیدن چشمک شیطونی که ضمیمهی حرفاش کرد مطمئن شد اشتباه نمیکنه و به سرعت گوشاش سرخ شد که فقط باعث شدت گرفتن خندهی خفهی اعضا شد.
هیچکس نمیدونست اون واقعا از درون چه حالی داره و همین احساسِ تنهایی حمل کردن یه بار سنگین بیشتر شونههاشو خم میکرد.
موضوع این بود که اون میخواد در مقابل آقای چوی جذابتر بشه؟ جوابی به این سئوال نداشت چون اون همیشه دوست داشت به چشم همه زیبا به نظر بیاد و البته که واسه اهدافش باید مردو راضی نگه میداشت! و دقیقا همینم مشکلش بود...
به طور طبیعی برای هر کامبک، کمپانی و حتی خودشون، رو وزنشون حساس میشدن و احتمالا هر وقت دیگهای بود وویونگ هیچ مشکلی نداشت برای لاغر کردن واسه فناش؛ ولی الان قضیه فرق داشت... اون نمیخواست با وزن کم کردن جلوی اسپانسرش ظریفتر به نظر بیاد. همین الانشم با کل این قضیه مخالف بود و حس میکرد مردونگیش داره میره زیرسئوال...بحث واقعا سر سالاد خوردن یا گشنگیش نبود؛ فقط پر از انرژی منفی بود و احساس میکرد با همه چیز مشکل داره. میخواست محکم دست هونگ جونگ رو پس بزنه و از اتاق بره بیرون ولی فقط با کلافگی نشست سرجاش و ظرف سالادشو کشید جلوش.
اون روز فنساین داشتن و وویونگ هم مثل بقیهی اعضا انقدر هیجانزده بود که بتونه فعلا این قضیه رو کنار بذاره. فنساین تنها جایی بود واسه آیدلها که لاس زدن و تعامل با دخترای خوشگل توش نه تنها رسوایی نبود بلکه انجام وظیفه هم حساب میشد!
مینگی درحالی که سعی داشت مانع هیراستایلیستش بشه تا موهاشو فر نکنه پای راستشو دراز کرد و آروم به پای وویونگ کوبید تا توجهشو جلب بکنه و با دیدن نگاه گیجش رو خودش چشمک زد و پرسید:
- ایتینی محبوب ماهم میاد؟
YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿 ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻
Fanfictionخلاصه: درست وقتی که وویونگ فکر میکرد بالاخره داره به رویاهاش نزدیک میشه، چرخ سرپوشت نشونش داد وجههی دیگهی آیدل بودن و صنعت سرگرمی میتونه چقدر سیاه و کثیف باشه... وقتی یه رسواییِ غیرقابل جبران داشت راهِ نفس کشیدن گروهِ روکیِ ایتیز رو میبست، یهو...