[8]

108 14 0
                                    

سان با خستگی ناشی از کار و سر و کله زدن با از نظر خودش چند تا نفهمِ طماع پشت میز نشست و گره کراواتش رو شل کرد:
- امضا کرد؟
+ بله؛ آقای کیم به خرج خودش یه شام گروهی واسشون ترتیب داد تا اونجا بتونه به اعضای گروهش در موردش بگه.

ابروهای سان ناخودآگاه بالا پرید و اعتراف کرد:
- سورپرایزم کرد؛ توقع نداشتم بخواد به کسی بگه.
دستشو کنار لبش کشید و به قیافه‌ی درهم و عصبانی وویونگ فکر کرد؛ یعنی شخصیتش رو اشتباه شناخته بود؟ معمولا آدم‌شناس خوبی بود.
+ قرار نیست راستشو بگه.
- صد دفعه گفتم کامل حرف بزن!
+ تصمیم گرفتن به اعضای گروهش بگن اسپانسر دخترِ و حرفی هم از...
مرد بین حرفش مکث کرد تا بتونه کلمه‌ی مناسبی پیدا بکنه؛ سان می‌دونست که مردی که جلوش نشسته هرچند اسم کارش خیانت و جاسوسی بود ولی واقعا برای اون پسرا ارزش قائله؛ پس با حوصله صبوری کرد و به منو نگاه کرد:
- سامگیوبسل خوبه؟

+ بله؛ ممنون.
- خب؟ حرفی از...؟
+ حرفی از خدمات جنسی زده نمی‌‌شه.
- هممم.
سان همزمان پوزخند زد و اخم کرد؛ قضاوتش از غرور وویونگ ناامیدش نکرده بود ولی توقع هم نداشت یکی از دوتا مشکل بزرگش جنسیت باشه؛ یعنی واقعا موقع قبول کردن درخواستش به این موضوع فکر نکرده بوده؟

دختر جوونی تو کره نمی‌شناخت که تواناییشو داشته باشه یا حتی به اسپانسری فکر کرده باشه؛ پولای دخترای پولدار همیشه خرج مشهورترین و تو دیدترین آیدل‌ها می‌شد؛ اکثرا برای گرفتن امضا، عکس دو نفره، حضور تو میتینگ‌ها، فرستادن کادو به خونه‌هاشون و گیر آوردن شماره‌ی آیدل‌ها و تو نادر مواردی هم چند شب رابطه بود!

اسپانسر بودن به هیچ‌وجه با صرفا پول داشتن ممکن نبود؛ صنعت سرگرمی هم مثل همه جای دیگه مافیای خودشو داشت و کسی با صرفا پول نمی‌تونست شبکه‌ها، خبرگزاری‌ها، چارت‌ها و بقیه‌ی دست‌های توی این کار رو راضی بکنه!

برادرزاده‌ی شهردارِ سئول و معاون وزیرِ فرهنگ، ورزش و گردشگری‌ِ کره‌ی جنوبی بودن هم یه تعداد از مزایایی بودن که این کارو برای سان ممکن می‌کردن!

نتونست جلوی خودشو بگیره و غر زد:
- ترجیح می‌داد بره زیر دست یه شوگرمامی؟ هموفوبی چیزیه؟
+ نه؛ نه! شما که باید بهتر بدونین به خاطر شرایط پیش اومده... اون هیچ گاردی نسبت به همجنسگراها نداره... فقط...

سان از حواس پرتی خودش خنده‌اش گرفت؛ درسته؛ بزرگ‌ترین دلیلِ تو این موقعیت قرار گرفتن وویونگ حمایتش از رابطه‌ی بین هم‌گروهی‌هاش بود! پس...
- فقط چی؟
+ خودش گرایشی به هم‌جنسش نداره.
- تا حالا امتحانش کرده؟

+ نه... یعنی نمی‌دونم...
برخلاف سان، برای اون مرد واقعا حرف زدن در این موارد سخت بود؛ عصبی و خجالت‌زده‌اش می‌کرد. کلافه ادامه داد:
+ من چیزی در مورد روابط سابقشون نمی‌دونم.
- باشه؛ مهم نیست.
لبخند زد و تو ذهنش اضافه کرد "لذت‌بخش‌تر می‌شه اگه فقط برای من گی باشه"
دستشو یکم بلند کرد تا پیش‌خدمت بیاد سفارش‌هاشونو بگیره و با خودش فکر کرد "غذای موردعلاقه‌ی وویونگ چیه؟"

~~~~~~~~~~~~
- من سامگیوبسل می‌خورم.
اگه قرار بود این شام تشکر و رشوه‌ی رئیس کمپانیش باشه در ازای امضای قرارداد بردگیش پس ترجیح می‌داد گوشت بخوره و گرون‌ترین آیتم‌های منو رو سفارش بده!

سونگهوا نگاهی با بقیه‌ی پسرا ردوبدل کرد؛ همشون تا همین الانشم به زور تحمل کرده بودن تا چیزی نپرسن. چطور می‌شد یهو از وسط یه کابوس و خطر رسوایی و دیسبند شدن برسن به شام با خرج آقای کیم؟ وویونگ بهشون گفته بود بعد از شام توضیح می‌ده ولی به وضوح داشت تمام تلاشش رو می‌کرد تا همه چیزو عادی نشون بده و بحثای جدیدی باز بکنه.
سونگهوا: نمی‌خوای بگی چیشده؟ از صبح فقط داری مارو می‌پیچونی.
هونگ جونگ: بین تو و کیم چه خبره؟
مینگی: خواهش می‌کنم بگو که به خاطر ما تو دردسری نیفتادی! من واقعا نمی‌تونم با این استرس چیزی بخورم.

وویونگ اخم ضعیفی کرد؛ می‌دونست بالاخره وقتشه حرف بزنه و تک‌ تک جملاتی که از صبح تو ذهنش مرتب کرده رو استفاده بکنه تا یه دروغ تمیز تحویل بده. خودشو وادار کرد لبخند بزنه و گفت:
- راستش... نمی‌دونم چطور بگم و یکم خجالت می‌کشم ولی خب...
جلوی ۶ جفت چشمِ نگران موهای خودشو بهم ریخت و با استرس خندید و شوخی کرد:
- این یه جورایی شام خداحافظی من با سینگلیه.

𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿  ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻Where stories live. Discover now