[22]

307 59 7
                                    

این لحن و حالت جدی سان حتی بیشتر از قبل هاله‌ی ریاست و قدرتشو به رخ می‌کشید و وویونگ رو می‌ترسوند ولی با لجبازی تکرار کرد:
- ازت نمی‌ترسم.
و این دفعه تو چشمای سان نگاه کرد که به نظرش به جای عصبانی، کلافه و درمونده بودن؛ اون نگاه عجیب رو فقط چد ثانیه دید و خیلی زود سان تغییرش داد به نگاه سرد و غیرقابل خوانای همیشگیش و دوباره نیشخند زد و راه افتاد:
- نمی‌خواستم اینو بگم ولی حالا که انقدر اصرار داری بهم دروغ بگی نباید بعدا منو بابت اینکه باعث شدم راستشو بگی سرزنش کنی.

وویونگ چند قدمی که از تعجب عقب مونده بود رو تقریبا دوید و پرسید:
- م... منظورت چیه؟
سان شونه‌اشو بالا انداخت:
- حق سئوال پرسیدنت تموم شده بیبی بوی؛ الان نوبت منه.

با شنیدن اون لفظ تو اون شرایط اخم کرد و دستاشو تو جیبش مشت کرد؛ از دست خودش بیشتر عصبانی بود که برای چند ساعت فکر کرده بود می‌تونه واقعا با سان دوست بشه و فراموش کرده بود شخص مقابلش کسیه که با سواستفاده از شرایطشون مجبورش کرده تن به قرارداد خدمات جنسی بده.

تمام تلاششو کرد تا احساساتشو بروز نده و با لحن ثابتی بگه:
- دو تاش مونده.
سان ظاهرا به حالت جنتلمنش که حالا به نظر وویونگ فقط یه نقاب بود برگشته بود، چون با لحن ملایم و سرزنده‌ای جواب داد:
- درسته؛ مطمئن می‌شم خوب ازش استفاده کنم.
- منتظرم.

- تا حالا نسبت به همجنس خودت احساسی داشتی؟
تصویر محوی از بوسیدن چالِ گونه‌های پسر لاغری که لبخندهایی به گرمای خورشید داشت از ذهن وویونگ گذشت و بلافاصله اخم کرد و با لحنی که ناخودآگاه تلخ و تند شده بود جواب داد:
- نه! هیچ‌وقت!

سان به نشونه‌ی تسلیم دستاشو بالا برد و با لحن شوخی جواب داد:
- باشه، باشه؛ حالا لازم نیست انقدرم واکنش بدی.

رسیدن به ماشین؛ سان دوباره جلوتر رفت و درو برای وویونگ باز کرد؛ وقتی وویونگ سر جاش نشست درو بست و از پشت شیشه به اخمای وویونگِ دست به سینه نگاه کرد و آروم گفت:
- به نفعته بازم دروغ گفته باشی یونگا...

نفسشو با کلافگی بیرون داد و ماشینو دور زد تا خودشم بره سر جاش بشینه که وویونگ رو برسونه خوابگاه؛ و سعی کرد راهی پیدا بکنه که با اوقات تلخی از هم خداحافظی نکنن و بالاخره گفت:
- یه حق سئوالم مونده، نه؟
- آره.
- چشماتو ببند و بهش فکر کن... زیادم پیچیده‌اش نکن؛ فقط اولین چیزی که به ذهنت میاد رو بگو. الان چی می‌تونه بیشتر از هر چیزی خوشحالت کنه؟
وویونگ متعجب از این سئوالِ متفاوت و یهویی به نیم‌رخ سان نگاه کرد؛ این مرد دیگه تا کی قرار بود بتونه شوکه‌اش کنه؟

سعی کرد به جواب سئوالش فکر بکنه... نظری نداشت... چیزی که بتونه خوشحالش کنه!؟ به نصیحت سان در مورد پیچیده فکر نکردن عمل کرد و دل به دریا زد و صادقانه و ساده جواب داد:
- با یوسانگ بریم یه جای آروم و یه اسنک آخر شب بخوریم؛ آهنگ گوش دادن و حتی احتمالا یه خوابِ بدون فکر هم می‌تونه باشه.

سان به ساعت ماشین که نه و بیست و شیش دقیقه رو نشون می‌داد نگاه کرد و مسیرشو به طرف خیابون یئویدونگ رو تغییر داد. هر پایتخت‌نشینی اگه قرار بود اسم یه خیابونو تو کره بگه که شباش می‌تونه باب هر سلیقه‌ای باشه قطعا انتخابش اونجا بود؛ خیابونی که به رودخونه‌ی هان، چندین پارک جنگلی و انواع فروشگاه‌ها و کافه‌رستوران‌ها می‌رسید؛ خیابونی که شباش زنده ولی پر از آرامش بود.

وویونگ اونقدری با خیابونای سئول آشنا نبود که به این زودی‌ها متوجه بشه دارن جای دیگه‌ای می‌رن و اونجا کجاست؛ قصد داشت بقیه‌ی راهو چشماشو ببنده و بخوابه تا سانم وادار به حفظ سکوت بکنه ولی با پخش شدن صدای گرمِ ها هیون‌سانگ از رادیوی ماشین چشماشو باز کرد؛ آهنگ فانوس دریایی بود؛ دوسش داشت.

سان با دیدن توجه وویونگ بدون حرف صدای ضبطو بیشتر کرد و شیشه‌ی پنجره‌ی سمت خودش رو پایین داد و اجازه‌ داد هوای شب و آهنگ، خودشون و جو بینشون رو آروم بکنه.
وویونگ هم با احساس آرامش و لذت دوباره چشماشو بست و از خنکی ملایم بادی که به صورتش می‌خورد لذت برد.

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
شرط آپ شدن پارت بعدی:
ووت: +25

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 11 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿  ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻Where stories live. Discover now