" امشب میخوام باهم باشیم؛ خودت میای یا راننده بفرستم؟"
دو تا جمله...
فقط دو تا جمله کافی بود تا وویونگ به محض خوندنش احساس کنه قلبش دیگه نمیتپه.
حروف کلمات باهم باشیم دور سرش میچرخید و جلوی فکر کردنشو میگرفت و این تا حدی پیش رفت که اون واقعا متوجه نشد برای نفرات بعدی که جلوش میومدن چه شکلی لبخند زد و امضا داد؛ باهاشون حرف زد ولی حتی یه کلمهاش یادش نمیاومد.میا تکیهاشو از دیوار گرفت و سری از روی تاسف برای پسری تکون داد که به وضوح چند دقیقه قبل رنگ از خندههاش و نور از نگاهش رفته بود. میتونست حدس بزنه هرچیه بعد از چک کردن گوشیش اتفاق افتاده و قطعا مربوط به اذیتهای سان میشه. وویونگ هنوز راه طولانی در پیش داشت تا بتونه شرارتها و شیطنتهای رئیسش رو بشناسه.
بدون جلب توجه پیش منیجر پسرا رفت و در مورد قرار شام بهش اطلاع داد و ترجیح داد دیگه بیشتر از اون نمونه و برگرده سر کار خودش.به محض تموم شدن ایونت وویونگ با استرس خودشو به منیجرشون رسوند:
- هیونگ!؟
جونگدائه کلافه از پریشونیِ وویونگ و دونستن دلیلش نگاهی به بقیه انداخت و سعی کرد اوضاع رو مدیریت کنه:
- سلفی انداختی؟ برام بفرست.
وویونگ با یادآوریِ بهونهی گوشی بردنش با شرمندگی سرشو انداخت پایین و آروم گفت:
- یادم رفت.
بر خلاف انتظارش مرد مقابلش شباهتی به منیجرِ همیشگی نداشت؛ جونگدائهی سابق، مهربون ولی تو کارش برای کنترل اون جوونای شیطون جدی بود؛ کم پیش نمیاومد که برای اشتباهاتشون سرزنش یا حتی تنبیهشون بکنه ولی این دفعه فقط تونست لبخند خستهای بزنه و دستشو رو شونهی وویونگ بذاره تا با فشار ملایمی بهش تسلی بده:
- عیب نداره؛ بیا اون طرف کنار دیوار قبل از عوض کردنت لباست عکس بندازیم.
و آروم با دست به طرف خلوتتر هدایتش کرد.وویونگ متعجب از دهنش پرید:
- اون... بهم پیام داد که امشب... همو ببینیم...
حتی نمیدونست چطور باید اسپانسرش رو خطاب بکنه.
- مشکلی نیست؛ دیشب هم دیر خوابیدی، بعد از اینکه یه چیزی خوردی نمیخواد واسه تمرین بیای؛ میرسونمت خوابگاه، یکم استراحت کن و... یه دوش بگیر تا خستگیت در بره... عصر وقتی پسرارو برگردوندم آماده باش خودم میرسونمت.
وویونگ با خودش فکر کرد راه مودبانهتری برای اعلام اینکه قبل از رابطه با اسپانسرش نیاز به خواب کافی و حموم داره هست؟ احتمالا نه؛ از جونگدائه واسه تمام درک و وجههی جدیدی که داشت نشون میداد ممنون و شرمنده بود؛ پس فقط تونست بگه "باشه" و بره تا برای توییترشون عکس بندازه.تو پشت صحنه مثل همیشه یه میز خوراکی براشون آماده بود و این دفعه وقتی منیجرشون به وویونگ اجازه داد هرچی میخواد بخوره حتی استفهای کمپانی هم تعجب کردن.
از نظر جونگدائه که شاهد حال وویونگ بود و به خاطر اینکه بر خلاف وظیفهاش نمیتونست مراقب اون پسر باشه و آرومش کنه و خودشو سرزنش میکرد، اینا فقط جبرانهای کوچیک بودن.
YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿 ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻
Fanfictionخلاصه: درست وقتی که وویونگ فکر میکرد بالاخره داره به رویاهاش نزدیک میشه، چرخ سرپوشت نشونش داد وجههی دیگهی آیدل بودن و صنعت سرگرمی میتونه چقدر سیاه و کثیف باشه... وقتی یه رسواییِ غیرقابل جبران داشت راهِ نفس کشیدن گروهِ روکیِ ایتیز رو میبست، یهو...