[12]

101 17 0
                                    

در طول روند احوال‌پرسی هنوزم حواسش پرت بود و فقط از حفظ طبق تمریناتی که از قبل داشتن پیش رفت ولی بالاخره با جلو اومدن اولین ایتینی واقعا تونست به خودش برگرده و وقتی دخترِ مو بلوندی که به نظر پسرا برای شروع زیادی خوشگل بود و باعث می‌شد بقیه به چشم نیان بهش رسید وویونگ با لبخند گفت:
- سلام؛ خوش اومدی.
و فوتوبوک دخترو باز کرد و دنبال صفحه‌ی مربوط به عکس خودش گشت تا امضا کنه و در همون حال پرسید:
- اسمت چیه؟
- یون‌ سئو؛ می‌شه اوپا برام یه چیزی هم بنویسه؟
وویونگ براش امضا زد و سرشو بلند کرد تا بتونه مستقیم ارتباط چشمی برقرار بکنه و با دست دیگه‌اش دست دخترو گرفت و با دیدن سرخ شدن دختر و دزدیدن نگاهش آروم خندید:
- دانشجویی؟
- آره.
- چی می‌خونی؟ دوست داری در آینده چیکاره بشی؟
- من پیانو می‌خونم... دوست دارم بتونم یه روز مثل اوپا رو صحنه باشم و با هنری که عاشقشم تحسین بقیه رو بدست بیارم.
- چقدر عالی.
وویونگ آروم با انگشت شستش دست ظریف توی دستشو نوازش کرد و براش نوشت که امیدواره یون سئوی عزیزش با رسیدن به رویاش وقتی تبدیل به ستاره‌ی درخشانی شد هم اونارو فراموش نکنه و بلیط اولین اجراش روی صحنه رو براش بفرسته.

یکمم حرف زدن و با اخطار استفی که پشت دختر بود از هم خداحافظی کردن و دختر بعدی جلو اومد؛ به خوشگلی قبلی نبود ولی پر انرژی و خوش‌زبون بود و خیلی راحت وویونگ رو می‌خندوند که همین باعث می‌شد به نظر جذاب‌تر بیاد واسش؛ همون روند قبلی تکرار شد با این تفاوت که این دفعه برگه‌های رنگی کوچولویی تو صفحه‌ی مربوط به وویونگ چسبونده شده بود که علاوه بر امضا زدن باید اونارو هم جواب می‌داد.
جواب دادن به سئوال‌ بهترین هدیه‌ای که گرفته با نوشتنِ: گرفتن اینیتی‌ها از خدا راحت بود؛ ولی سئوال بعدی این بود که یه راز از خودت یا یکی از اعضای گروه بگو که کسی نمی‌دونه؛ وویونگ با خودش فکر کرد "ایتیز واقعا رازهای زیادی داره!" ولی راحت نبود از بین اونا چیزی پیدا کنه که با گفتنش همشون بدبخت نشن؛ بالاخره نوشت: این چند روز خیلی از خودم کار کشیدم و به زودی یه سورپرایز بزرگ برای ایتینی دارم.
+ اون سورپرایز چیه؟ می‌شه یکم اسپویلش کنی اوپا؟
ووینگ لبخند شیطونی زد با چشمک زدن دست دخترو گرفت و گفت:
- بیا جلو دم گوشت بگم.

حواسش بود رو به دوربین‌ها و طوری باشه حالتش که مشخص باشه فقط یه در گوشی حرف زدن ساده‌ست ولی کرم درونش بیدار شده بود و همون کرم با ملایمت با دست آزادش موهای دخترو پشت گوشش داد و طوری که انگار تصادفی بود انگشتشو رو گوشش کشید و شاهد ناخودآگاه یکم خم شدن گردنش شد. در گوشی حرف زدن در واقعا فقط یه فن‌سرویس و نمایش برای جذاب‌تر کردن فن‌ساینشون بود چون اون حق نداشت واقعا انقدر مخفیانه چیزی بگه که کسی نشنوه، ممکن بود ازش شایعات دیگه‌ای در بیاد و حتی دروغ بگن که چی گفته؛ پس به طرفش خم شد ولی با حفظ فاصله در حدی که لب‌خونیش واسه همه راحت باشه زمزمه کرد: یه فصل جدید تو راهه!!

𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿  ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻Where stories live. Discover now