[3]

123 15 0
                                    

وویونگ نفهمید چطور وقتی رسید پسرارو دست به سر کرد و رفت تو تختش؛ طبق معمولِ وقتایی که ذهن و قلبش درگیر بودن خودشو به دست خواب سپرد تا از دنیا فرار بکنه.

صبح با سر و صدای همیشگی خوابگاه چشماشو باز کرد؛ با نادیده گرفتن بقیه و خم کردن سرش در جواب صبح‌بخیر سونگهوایی که داشت صبحونه آماده می‌کرد خودشو انداخت تو سرویس. هنوز خوابش میومد، نمی‌دونست چی اینطوری خسته‌اش کرده ولی به محض تلاشش برای یادآوری روز قبل خواب از سرش پرید. لو رفتن کاپل گروهشون و در نهایت قبول کردن پیشنهادِ اسپانسر داشتنش یادش افتاد و فقط تونست با ناله‌ی ضعیفی سرشو زیر آب سرد بگیره...

پسرا سر صبحانه در مورد این حرف می‌زدن که چطور منیجرشون صبح به هونگ جونگ گفته آماده بشن و طبق روال همیشه سر تمرینشون حاضر بشن، ظاهرا همه چیز موقتا درست شده بود و فقط وویونگ می‌دونست که دلیل این آرامش فداکاری خودشه ولی حرفی نزد؛ وسط تمرینشون دوباره تنهایی به دفتر رئیس خونده شد؛ وقتی از جلوی نگاه پر از سئوال هم‌گروهی‌هاش می‌گذشت تا بره بیرون دلش می‌خواست بمیره ولی لازم نباشه هیچ‌وقت بهشون بگه جریان چیه. در طول راه احساس می‌کرد همه دارن به اون نگاه می‌کنن. هر چند این فقط توهم خودش بود ولی با حدس افکار احتمالیشون حالت تهوو بهش دست داد. با رسیدن جلوی در سفید نفسی که حبس کرده بود رو رها کرد و آروم در زد و با شنیدن اجازه رفت تو.
رئیسش دوباره خوشحال بود و راضی ولی برای اولین بار وویونگ از این رضایت منزجر بود! می‌خواست زودتر برگرده به اتاق تمرین و ذهنشو با رقص خفه بکنه پس بی‌طاقت پرسید:
- صدام کردین؟
- آره؛ آقای چوی قراره برای حرفای تکمیلی و امضای قرارداد بیان؛ فکر کردم بهتره خودتم باشی تا اگه از چیزی ناراضی بودی بگی.
وویونگ با گیجی تکرار کرد:
- آقای چوی؟
- اسپانسرت! اوه؛ اسمشو نگفته بودم؟

دستای وویونگ مشت شد و سخت سعی کرد کنترلشون بکنه؛ هنوز که خبری نشده بود پس چرا باید از الان انقدر راحت می‌شنید که اسپانسر داره؟ آقای چوی؟ مسخره بود ولی اون حتی همین اسم اولیه و جنسیت اون اسپانسر لعنتی هم نداشت وقتی قبول کرده بود.
در واقع اون هیچی از مردی که قرار بود بدنشو در اختیار بگیره نمی‌دونست و حالا این حقیقت داشت سلول به سلول بدنش رو از ترس فلج می‌کرد. چرا قبلا به این فکر نکرده بود که اسپانسرش ممکنه یه هم‌جنس باشه؟ هموفوب نبود؛ ولی گی هم نبود! فکر اینکه هر لحظه ممکنه یه پیرمرد هوس‌باز بیاد داخل و به دید یه عروسک جنسی بهش نگاه بکنه و قرارداد خریدشو امضا بکنه باعث شد بغض بکنه. درست همون لحظه که می‌خواست بگه پشیمون شده، در اتاق دوباره به صدا در اومد.

با اجازه‌ی مشتاقانه‌ی آقای کیم و بلند شدنش از روی صندلی نفس وویونگ دوباره حبس شد و حرفش تو گلو شکست؛ استرسی که اون لحظه داشت رو فقط خدا می‌دونست ولی شانس آورد که این یه کی‌دراما نبود تا صحنه‌ی وارد شدن فرد پشت در یه آهنگ طول بکشه؛ خیلی زود در باز شد و قبل از اینکه وویونگ بزنه زیر گریه حیرت باعث شد بدنش ناخودآگاه واکنش نشون بده و صاف‌تر تو جاش وایسته و به مرد روبروش خیره بشه. با یه نیم نگاه به رئیسش و چشمای درشت شده‌اش متوجه شد که حتی اونم توقع دیدن این شخص رو نداشته؛ مرد مقابلشون برعکس آروم بود و به طرز عجیبی احاطه شده با حاله‌ی تسلط و ریاست؛ بدون نگاه به طرفی که وویونگ ایستاده بود آقای کیم رو مخاطب قرار داد و خودش رو معرفی کرد:
- سلام؛ چوی سان هستم.

𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿  ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻Where stories live. Discover now