نفس تو سینهی هفت تا پسر حبس شده بود؛ به چشماشون اعتماد نداشتن و حتی جرات نداشتن به همدیگه نگاه بکنن چه برسه به قیافهی عصبانی رئیس کمپانی که بدون هیچ حرفی اون عکسارو جلوی چشمشون کوبیده بود روی میز... عکسی که توش دو تا از اعضای مستِ گروه با اشتیاق و بیخبر از عکاس همدیگه رو میبوسیدن!
کیم هونگجونگ و سونگ مینگی اون دو عضوی بودن که پارسال و با اطلاع بقیهی اعضا رابطهاشون رو شروع و کاماوت کرده بودن ولی همشون خوب میدونستن اون راز نباید از شیش ضلعی خودشون خارج بشه...
هونگجونگ لیدر گروه بود و معمولا زبون پسرا پیش رئیسشون هم اون بود ولی الان زبونشون لال شده بود و سکوت اتاق کمکم داشت آزاردهنده میشد که مرد بالاخره غرید:
- به نظر نمیاد هیچکدوم تعجب کرده باشین!؟جونگهو کوچیکترین عضو گروه بود و شاید به واسطهی همین مکنه بودنش بود که بیشتر از بقیهاشون جرات داشت تا به حرف بیاد:
- آقای کیم ما...
ولی حتی قبل از اینکه بتونه چیزی بگه مرد جلوشون با خشم روی میز کوبید و داد زد:
- حرفی مونده جونگهو؟ تازه این غیرواضحترین عکسشونه!مینگی با اینکه حالا مجرم بود و بزرگترین اشتباه و ریسکی که ممکن بود یه آیدل بکنه رو کرده بود، ولی هنوزم ترسو ترین عضو گروه بود و دیگه تقریبا داشت اشکش در میومد؛ با صدای پایینی زمزمه کرد:
- ببخشید...
سونگهوا با حس اینکه از صدای لرزون مینگی قلبش مچاله شده رو به رئیسشون غرید:
- ما میدونستیم! اونا هم همیشه مراقبن و واسه همین شما هم تا حالا نفهمیدین! الانم هر تنبیهی باشه هممون قبولش میکنیم.چهار تا پسر دیگه به حمایت از کاپل گروهشون تایید کردن؛ و البته که هیچکدوم توقع نداشتن رئیسشون یهو از موضع خشمش پایین بیاد و با خستگی بگه:
- اصلا حالیتون نیست چه گندی زدین نه؟ این عکسو استفا نگرفتن بلکه دیسپچ برام فرستاده! بعد انتشارش نه تنها دیگه ایتیزی باقی نمیمونه که بخوام تنبیهتون بکنم بلکه حتی کمپانی هم نمیتونه سرپا بمونه!!وویونگ دهنش باز شد تا حرف بزنه ولی هیچ کلمهای تو ذهنش شکل نگرفت و فقط صدایی مثل "حححح" حاکی از شگفتی و اعتراض ازش بیرون اومد...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هیچکدوم نفهمیدن اون روز صبح چی گفتن و چطور از اتاق ریاست بیرون اومدن ولی حرفای مرد مثل گردبادی اطراف افکار وویونگ میچرخید و تکتک آرزوهاشو به خاک و خون میکشید. مهم نبود چقدر سعی بکنه افکارشو جمع بکنه یا فکر یه راه چاره بگرده فقط میتونست به یه جمله فکر بکنه...
"دیگه ایتیزی باقی نمیمونه!"
ایتیز برای اونا فقط یه اسم نبود، سالها برای این جایگاه سختی کشیده بودن، خودش قبلا یه بار به شانسش برای دبیو تو بیگهیت پشت پا زده بود و هیچوقتم تا امروز ازش پشیمون نشده بود.
اون و شیش تا پسری که باهاش تو این خونه میموندن یه روز بعد از آخرین تمرینشون قبل از دبیو درحالی که شوری عرق چشماشونو میسوزوند رویاشونو یکی کرده بودن و به همدیگه قول داده بودن فقط همگروهی نباشن، بلکه هرکدوم تبدیل به یه برادر و تکیهگاه برای ۶ تا عضو دیگه بشن و همیشه احساسات و سلامتی همدیگه رو الویتشون قرار بدن تا بتونن مثل سونبههاشون بیتیاس با کاور کردن نقص همدیگه و استفاده از نقاط قوت شخصی هرکس با همدیگه به قله برسن...حالا چی میشد اگه اون عکسا پخش میشد؟ حتی اگه حاضر بود حالا دو سال بعد از اون قولشون برادر هاشو رها بکنه میتونست کمپانی دیگهای پیدا بکنه و موفق بشه؟ گروه دیگه چطور؟ با کسی که قبلا همگروهیهای گی داشته و این موضوع رو قایم کرده کنار میومدن؟ شاید باید سولوییست میشد... قراردادش با کمپانی چی؟ آقای کیم ازشون شکایت میکرد؟ باید جریمه میداد؟
وقتی یه نفر تکونش داد تازه به خودش اومد و با گنگی به سونگهوا نگاه کرد، پسری که به اجبار به خاطر بزرگترین عضو بودن همیشه در قبالشون احساس مسئولیت سنگینی داشت و اصلا نفهمیدن کی به جای برادر براشون شبیه پدر شده بود.
سونگهوا: خوبی؟ میدونی چند بار صدات کردم؟
- ببخشید هیونگ، داشتم فکر میکردم. چیشده؟
- بیا تو پذیرایی؛ باید باهم حرف بزنیم.وویونگ آروم سرشو تکون داد و همراه سونگهوا از اتاق بیرون رفت؛ بقیهی پسرا منتظرشون بودن و به محض اینکه جمعشون کامل شد هونگ جونگ به حرف اومد:
- معذرت میخوام...
صداش با بغض لرزید ولی از جاش پاشد و جلوی پسرا تعظیم کرد و تو همون حالت تند تند به حرفش ادامه داد:
- به عنوان لیدر گروه باید بیشتر مسئولیت پذیر و مراقب میبودم؛ من...
قبل از اینکه حرفشو تموم کنه مینگی هم بهش ملحق شد و گفت:
- ما دوباره با رئیس حرف میزنیم و سعی میکنیم هرطور شده خودمون مسئولیتشو قبول کنیم؛ اگه از گروه بریم شاید اصلا دیسپچ بیخیال خبرش بشه و...
هونگ جونگ: نه مینی؛ تو با پسرا میمونی؛ من از گروه میرم و گروه کمترین ضرر رو میبینه؛ بعد انتشار خبرم فقط کافیه گردن نگیرین. به هرحال وقتی جدا باشیم کی باورش میکنه؟یوسانگ با حرص خندید و در حالی که اون دو نفر رو میشوند سر جاشون غر زد:
- ایدهی درخشانتون این بود؟ الان مثلا لیدرمون و سنتر گروه بره کمترین ضرر به گروهه؟ یا جفتتون برین و رپلاین نابود بشه؟ کسی قرار نیست تنها مسئولیت گردن بگیره؛ ماهم از اول در جریان بودیم و مخالفت نکردیم پس به سهم خودمون نقش داریم.جونگهو: آقای کیم گفت اونا یه فرصت به کمپانی دادن تا خودمون خبرو بخریم؛ خود دیسپچ هم ترجیح میده آخر سال خبر دیت یه زوج معروفتر رو بده که دو تا فندوم رو درگیر بکنه.
وویونگ بالاخره به حرف اومد: کمپانی ما از پسش بر میاد؟ هنوز حتی نتونستن یه گروه دوم دبیو بدن! الانم که کلی هزینه شده برای اجراها و برنامههای آخر سال.
یونهو: بالاخره حتما باید یه راهی باشه...
همون موقع گوشی وویونگ تو جیبش لرزید؛ میخواست اهمیت نده ولی تعداد محدودی شمارهاشو داشتن که همون تعداد محدود هم میدونستن مخاطبشون آدم پرمشغلهای هستش و الکی مزاحم نمیشدن؛ ممکن بود موضوع مهمی باشه.
به محض خطور کردن این فکر به سرش خودش تو ذهنش به خودش دهنکجی کرد؛ چی الان میتونست به اندازهی مصیبتی که توش بودن مهم باشه؟به هرحال گوشیشو بیرون آورد و پیام منیجرشون رو خوند "رئیس میخواد ببینتت؛ ولی گفت به بقیه چیزی نگی. آماده باش دارم میام دنبالت"
YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿 ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻
Fanfictionخلاصه: درست وقتی که وویونگ فکر میکرد بالاخره داره به رویاهاش نزدیک میشه، چرخ سرپوشت نشونش داد وجههی دیگهی آیدل بودن و صنعت سرگرمی میتونه چقدر سیاه و کثیف باشه... وقتی یه رسواییِ غیرقابل جبران داشت راهِ نفس کشیدن گروهِ روکیِ ایتیز رو میبست، یهو...