وویونگ حسی بین تحسین، تعجب و گیجی داشت؛ سان مثل یه دنیای جدید بود؛ یه جهانِ موازی که به ظاهر مثل هرکس دیگهای بود که وویونگ تو دنیای خودش میشناخت ولی در حقیقت هر بار وجه متفاوتی از خودش نشون میداد و پر از تازههایی بود که وویونگ انتظارش رو نداشت؛ مثل جعبهی کوری بود که ممکن بود توش هرچیزی باشه و وویونگ قمار کرده بود و خودشو به نام همچین آدمی سند زده بود...
بدون اینکه چیزی از افکار پریشونش بروز بده شونهای بالا انداخت و جواب داد:
- ولی همون فنای واقعی اولش فقط جذب بهترین حالت آیدلشون شدن. و خب...
وقتی مکثش طولانی شد سان جواب داد:
- همممم؛ اینطوری بهش فکر نکرده بودم. و؟وویونگ مطمئن بود هیچوقت کسی که اون فضارو تجربه نکرده باشه نمیتونه درک بکنه چه حسی داره که هر روز هزاران پیام با اسمت ولی از طرف کسایی نوشته بشه که نه تنها علاقهای بهت ندارن بلکه به دلایل مختلفی ازت متنفرن...
حتی وقتی عکسی از بهترین حالتت و با اعتماد به نفس کامل پست بکنی هم ممکنه یه فندوم دیگه یا حتی کسی که فرق بین چین و کره رو نمیدونه با یه تشبیه، یه جمله، یه ادیت یا حتی یه مقایسه کاری بکنه که از خودت متنفر بشی و بخوای همون لحظه اون عکسو از همه جا محو کنی...
پس فقط سعی کرد با پوشوندن لباس شوخی به حقیقت بحثو جمع بکنه:
- خب یه جورایی برای هر عکس بدون میکاپ قبلش باید منبع شجاعتتو شارژ کنی و منم الان شارژرم همراهم نیست.نمیتونست از نگاه ناخوانا و ثابت سان چیزی بخونه؛ امیدوار بود این بحث ادامه پیدا نکنه و سان بالاخره به طرف در دیگهی خونه که وویونگ قبلا متوجه نشده بود رفت و کوتاه گفت:
- به نظرم همینکه الان تو این خونهای نشون میده که شجاعی. بیا از این در بریم؛ ماشینم تو اون یکی کوچهست.وویونگ ساکت موند و پشت سر سان از خونه رفت بیرون. صبر کرد تا سان درو ببنده و قفل کنه و بعد همراهش تا کنار هیوندای ورنای سیاه رنگش رفت که سان پیشقدم شد و درو براش باز کرد؛ نود و نه درصد ماشین سواریهای وویونگ شامل ماشینای کمپانی و کارشون میشد و عادت داشت که درو براش باز و بسته بکنن، ولی این اولین بار بود که این اتفاق تو یه ماشین و جو شخصی و دو نفره واسش پیش میومد و کار سان حس عجیبی واسش داشت. خیلی زود از ذهنش گذشت که این کارو باید برای دخترا بکنن و مدتی که سان درو براش بست و ماشینو دور زد تا بیاد سر جاش بشینه رو صرف این کرد که خودشو مجبور کنه اخم و بداخلاقی نکنه.
سان که قبلا تمام بعد از ظهرش رو صرف تو اینترنت گشتن بین رستورانهای اون منطقه کرده بود پرسید:
- چی بیشتر دوست داری بخوریم؟ غذای دریایی، کرهای، غربی، فستفود، سنتی یا...؟
وویونگ میخواست غذای سنتی کرهای رو انتخاب کنه ولی تو یه لحظه، وویونگ شیطونِ درونش که تمام اون هفته رو خاموش یه گوشه نشسته بود، اعلام وجود کرد و جواب داد:
- من به خاطر کارای سولو دبیوم رژیمم.
اگه قرار بود اونو مجبور کنن رژیم بگیره پس به نظرش عیبی نداشت که حداقل برای یه شبم که شده شام اسپانسر عزیزشو کوفتش بکنه؛ شاید حتی میتونست سانو مجبور بکنه که ازشون بخواد رژیم نگیره!؟
YOU ARE READING
𝗺𝘆 𝘀𝗽𝗼𝗻𝘀𝗼𝗿 ๛𝕎𝕠𝕠𝕊𝕒𝕟༻
Fanfictionخلاصه: درست وقتی که وویونگ فکر میکرد بالاخره داره به رویاهاش نزدیک میشه، چرخ سرپوشت نشونش داد وجههی دیگهی آیدل بودن و صنعت سرگرمی میتونه چقدر سیاه و کثیف باشه... وقتی یه رسواییِ غیرقابل جبران داشت راهِ نفس کشیدن گروهِ روکیِ ایتیز رو میبست، یهو...